♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟


*

از مرحوم آیت الله بهجت (ره) سوال شد:

چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟

در پاسخ فرمودند:

کسی که باقی نماز هایش را اول وقت بخواند

خداوند او را برای نماز صبح بیدار خواهد کرد

*

باز هم جمعه دیگر گذشت...



بـی تـــو اینــجا همـه در حبس ابـد تبــعیدنــــــد
سال ها،هجری و شمسی،همه بی خورشیدند

از هـــمان لحظه کـه از چشم یقیـــن افتادنــــــد
چـشــــم هـــای نـــگران آیــــنــه ی تــــردیدنـــــد

نـــشــد از سایه ی خود هـــم بگریزنـــــد دمــــی
هرچـــــه بیهـــــوده بـــــه گرد خودشان چــرخیدند

چون بجز سایه ندیــــدند کسی در پـــــی خــــود
هــــمه از دیــــدن تنــــهایـــی خود ترســـیدنـــــد

غــــــرق دریــــای تو بودنـــــد ولــــی ماهـــــی وار
باز هـــــم نام و نشــــان تــو ز هـــــم پرسیدنـــــد

در پــی دوست همه جــــــای جهــــان را گــــشتند
کــــس ندیدنـــــد در آیینــــه به خــــود خندیــــدنــد

سیر تقویــــم جلالـــــی به جــــمال تو خوش است
فصل هـــا را هــــمه با فاصـــله ات ســــــنجیدنــــد

تـــــو بیایـــــی همـــــه ساعـــت ها و ثانیـــــه هـا
از همین روز، همیــــــن لحظـــه، همین دم عیدند



قیصر امین پور


یا بقیة الله ! تسلیتــــــ . . .



 امام حسن عسکری(ع) فرمودند:



«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْکُ مِنْ غَیْرِ عَجَب.»:
خنده بیجا از نادانى است.



+
نام : حسن 
لقب معروف : عسکری – ابن الرضا (ع) و سراج
کنیه : ابومحمد
پدر و مادر : حضرت هادی (ع ) ، سلیل ع 
وقت و محل تولد : روز جمعه هشتم ربیع الثانی یا 24 ربیع الاول سال 232 هجری قمری در مدینه 
وقت و محل شهادت : هشتم ربیع الاول سال 260 ه ق به دسیسه معتمد جهاردهمین خلیفه عباسی در شهر سامرا و در سن 28 یا 29 سالگی به شهادت رسید
مرقد شریف : شهر سامرا واقع در عراق
دوران عمر : دو بخش 1- قبل از امامت 22 سال از سال 232 تا 254 هق 2- دوران امامت 6 سال از سال 254 تا 260 ه ق
 آن حضرت همواره تحت نظر و در زندان طاغوتهای عصر خود بود و سرانجام با زهر جفا به شهادت رسید طاعوتهای عصر امامت او عبارتند از : مهتدی چهارمین خلیفه عبارسی از سال 255 تا 256 – معتمد پانزدهمین
 خلیفه عباسی از سال 256 تا 269



باز هم جمعه دیگر گذشت...




کسی چه میداند؟..

رسـیده ام به چه جایـی... کسـی چـه مـی دانـد
رفیـق گریـه کجایـی؟ کسـی چـه مـی دانـد

میان مایـی و بـا مـا غریبـه ای... افـسوس
چه غفلتـی! چه بلایـی! کسـی چه می دانـد

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می دانـد

برای مردم شهری که با تـو بـد کردنـد
چگونـه گـرم دعایـی؟ کسی چه می دانـد

تو خـود برای ظهورتـــ مصمّـمی امـا
نمی شود که بیایی کسی چه می دانـد

کسی اگرچه نداند خــدا که می دانـد
فقط معطل مایی کسی چه می دانـد

اگـر صحابه نباشد فـرج که زوری نیستـــ...
تو جـمعه جمـعه می آیی کسی چه می دانــــد


کاظم بهمنی


رحلت پیامبر(ص)و شهادت امام حسن(ع) تسلیت...




السلام یا رسول الله

با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.


و


سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!



رحلت پیامبر اکرم(ص)
و
شهادت  امام حسن مجتبى(ع)
تسلیت


+
در چند روز آخر از زندگى رسول اکرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود:
«اى مردم! آتش فتنه‏‌ها شعله ‏ور گردیده و فتنه‏‌ها همچون پاره‏هاى امواج تاریک شب روى آورده است. من در روز رستاخیز پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من در می آئید. آگاه باشید که من درباره ثقلین از شما می پرسم، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار می‌کنید، زیرا که خدای لطیف و خبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نمی شوند تا مرا دیدار کنند. آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جای نهادم ( کتاب خدا و اهل بیتم ). بر ایشان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده خواهید شد و درباره آنان کوتاهی نکنید که به هلاکت می‌رسید».
آنگاه پیامبر (ص) با زحمت به سوی خانه اش به راه افتاد. مردم با چشمانی اشک آلود آخرین فرستاده الهی را بدرقه می کردند. در آخرین روزها پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که او را غسل و کفن کند و بر او نماز بگزارد. علی (ع) که جانش با جان پیامبر آمیخته بود، پاسخ داد:  «ای رسول خدا، می‌ترسم طاقت این کار را نداشته باشم».
پیامبر (ص) علی (ع) را به خود نزدیک کرد. آنگاه انگشترش را به او داد تا در دستش کند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواست و همه آنها را به علی سپرد.
فردای آن روز بیماری پیامبر (ص) شدت یافت اما او در همین حال نیز اطرافیان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش می کرد. سپس به حاضران فرمود:  «برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید».
ام سلمه، همسر پیامبر گفت: «علی را بگویید بیاید. زیرا منظور پیامبر جز او کس دیگری نیست».
هنگامی که علی (ع) آمد، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک شود. آنگاه علی (ع) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه از حال رفت و بیهوش شد. با مشاهده این وضع، نواده‌های پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (ع) خواست آن دو را از پیامبر (ص) جدا کند. پیامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: «علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم».

سرانجام پیامبر (ص) هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.




ای داغدار اصلی این روضه ها بیا


ای داغدار اصلی این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا
تنها امید خلق جهان یابن فاطمه
ای منتهای آرزوی اولیاء بیا
بالا گرفته ایم برایت دو دست را
ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا
فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای
دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا
از هیچکس به جز تو نداریم انتظار
بر دستهای توست فقط چشم ما بیا
هفته به هفته می گذرد با خیال تو
پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا
بیش از هزار سال تو خون گریه کرده ای
ای خون جگر ز قامت زینب بیا
عرض ارادت کم ما را قبول کن

امسال هم محرم ما را قبول کن




داستان خداشناسی




« مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت . کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .
مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکشخدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .
به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)


مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست »


 

شب دهم محرم الحرام


آن روز …

روزی که شاه شهیدان ز زین فتاد

آری که پایه های سماء بر زمین فتاد

روزی که زاده زهرا بخون نشست

از خاتم رسول مکرم نگین فتاد

روزی که آفتاب تیره و تار و خراب شد

آندم که روی خاک امام مبین فتاد

روزی که گفت عقیله به خالقش

یا رب قبول بهرِ تولای  دین فتاد

روزی که ناله زهرا بلند شد

آنسان که صیحه روح الامین فتاد

یارب چه لحظه ی سختی به عمه رفت

روزی که شاه شهیدان ز زین فتاد



شاعر : حاج سعید عسگری


 

منبع:حریـم مکتبــــــ



شب نهم محرم الحرام

1353652348231119_large


سلام ، ای سقای تشنه لب !

ای پسر ام ‏البنین!
سلام ، ای عموی آب ها !

و ای اسوه برادری و ایثار و وفا !
سلام ، ای پشت و پناه حسین !

ای حامی و هم رکاب ولایت !

ای بهترین اسوه ی پیروی از امامت  !
ای که تنها بهانه آمدنت این بود که عشق ، در روز مبادا تنها نماند .

 ای که بودنت ، رنج ‌های اباعبدالله را کم می‌کرد و رشته‌های 

غم پیشانی ابا عبدالله به لبخند تو گسسته می شدند !

عباس جان !

از تو که مى‏ نویسم ، تمام کلمات خیس ‏اند و

 در سکوت یاد تو ، چیزى جز دریا نمی ‏گذرد .

اى ایستاده‏ ترین دریا ! مشک خالى‏ ات ، اشتیاق تمام آب‏هاى

 جهان را برانگیخته است تا قطره ‏قطره تو را فریاد کنند .

امروز ، کتاب عاشورا را که ورق مى‏زنى ، با مقدمه عباس آبرو مى‏ گیرد

 تا بلندترین شعر خون ، به نام تو سروده شود و

 به امضاى حسین علیه‏ا سلام برسد .

بوسه مى‏ زنم بر دستانى که از مسیر فرات برگشت 

تا نمایش وفا را در قلب هر مسلمان ، به تعزیه بنشیند ؛ 

از آن روز ، تمام رودها سراسیمه پى تو مى‏ گردند .

اما این بار میخواهم از زبان خودت بنویسم ، 

بنویسم از لحظه ای که مشک بر دوش میرفتی تا ندای العطش طفلان حرم را اجابت کنی :

“” … دعا کنید تا برمى ‏گردم ، غنچه سرخ دهان شش ماهه 

، در هجوم بادهاى داغ و سوزان پرپر نشود

 و ماهى خنده بر لب‏هاى خشک سه ساله ، از بى‏آبى نمیرد .

سایه ‏بان خسته خیمه اگر کمى طاقت بیاورد و نشکند ،

 براى دخترکان آفتاب نشین ، ترانه ‏باران مى‏ آورم 

و بوسه‏ هاى داغ عقیله قبیله بر تن تب‏دار سجاد علیه‏السلام را به خنکاى نسیم مى‏سپارم .

دعا کنید تا برمى‏ گردم ، مشک‏ هاى خالى به غارت نرود و تازیانه‏ ها ،

 لب‏هاى تشنه را به جاى آب ، به خون میهمان نکنند .

 و آب مشک من به خاموشى سینه ‏هاى سوخته برسد ، نه به دامن‏هاى آتش گرفته .

لالایى مرغان دریایى را در گوش گهواره ناآرام بخوانید تا گلوى عطشناک ،

 با تیر سه شعبه سیراب نشود !

دعاکنید تا برمى‏ گردم ، حسین علیه‏السلام تشنه لب پا به گودال قتلگاهش نگذاشته باشد

 و کاسه آب من ، زودتر از خنجر قاتل به گلوى او برسد !

اما اگر برنگشتم ، چشم‏هایم را به خاک علقمه بسپارید ؛ 

چشمه‏اى جوانه خواهد زد ؛ از اشک‏هایى که در چند قدمى فرات، بر خاک حسرت ریخت!



منبع:حریـم مکتبــــــ


شمر زمانه ات را بشناس . . . !


 


پاسخ حاج احمد پناهیان به "سخنان رئیس جمهور در زنجان" درباره کربلا : 

باید یک جایزه به آقای رئیس جمهور بدهند
که توانست از عاشورا و کربلا درس مذاکره در بیاورد!

 

اگر یک نفر از زنجانی ها و کسانی که سخنرانی را شندیدند باور کند

و نسبت به جنگ حسین بن علی با یزید تردید در ذهن شان ایجاد شود،

والله العظیم قسم گوینده ی سخن درخون حسین شریک است.

 

 کلیپ صوتی

حجم : ۲٫۰۶ مگابایت

 

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/nINC8GzSRfrfFGBNWCS0zoZfXSqMRwh8gMl31iyyO-rN0vLbOjdOoQ/s/w535/



منبع:http://4khande.blogfa.com/


شب هفتم محرم الحرام


 


علی اصغر من !


کودک زیبای من!


ای که با وجود کوچکیت حجت بزرگی بودی بر بی دینی یزیدیان 

و برهان قاطعی بودی بر بی وجدانی و قساوت قلب آنان .

در واقع تو خود حجت اکبر بودی هرچند نامت علی اصغر بود …

تو قیامت کبری بودی ، تو محشر بر پا کردی با کوچکیت .

 کربلا بدون تو ، بدون خون گلوی نازنینت ، تا قیامت تشنه می ماند و در حسرت .

عاشورا بدون تو ناتمام بود ، تو حجت را بر یزیدیان تمام کردی …

ای علی اصغرم !

بنازم استقامتت را !

زمانی که حرمله ی ملعون به طرفت نشانه رفت ، چه حالی داشتی ؟؟؟

ای عزیز مادر !

چه نجوا می کردی ؟؟؟

چه خوب دست و پایت را گم نکردی و به روی خود هم نیاوردی !؟؟

زمانی که تیر آن ملعون گلوی نازنینت را شکافت ، فریاد نزدی تا دشمن شاد شود . 

گریه هم نکردی تا دل بابا به درد آید ؛ یعنی فرصت نشد ،

 مگر گلوی بچۀ شش ماهه چقدر تحمل تیر به این بزرگی را دارد ! 

من در صحنۀ نبرد نبودم ولی می گویند آن ملعون 

دردمنشانه با تیر سه شعبه گلوی کوچکت را درید ! اما توفقط لبخند زدی ،

 لبخندی که دل فرشتگان را آب کرد وهمۀ آنان را آماده کرد 

تا خون گلوی نازنینت را که پدر به آسمان پاشید بگیرند 

و در این کار از هم سبقت گرفتند تا در قیامت شاهد باشند 

و شهادت دهند که تو در رکاب امام زمانت جان فشانی کردی 

و مقاومت کردی و با جرعه ای آب اسیر این دنیا نشدی …

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد

یا باب الحوایج !!!

ای آبرو مند نزد خدا و ای شهید معصوم کربلا ،

 اینک یاریمان کن که ما اثیر دنیای فانی نشویم 

و در این آخرالزمان ، که در دعای افتتاح می خوانیم 

و غیبة ولینا ، و کثرة عدونا ، و قلة عددنا ، و شدة الفتن بنا ، 

امام زمان خود را به ثمنی بخس نفروشیم و یاریش کنیم …


منبع:حریـم مکتبــــــ