ر̤̤̈̈و̤̤̈̈ز̤̤̈̈ی̤̤̈̈ ̤̤̈̈ل̤̤̈̈ق̤̤̈̈م̤̤̈̈ا̤̤̈̈ن̤̤̈̈ ̤̤̈̈ب̤̤̈̈ه̤̤̈̈ ̤̤̈̈پ̤̤̈̈س̤̤̈̈ر̤̤̈̈ش̤̤̈̈ ̤̤̈̈گ̤̤̈̈ف̤̤̈̈ت̤̤̈̈ ̤̤̈̈ا̤̤̈̈م̤̤̈̈ر̤̤̈̈و̤̤̈̈ز̤̤̈̈ ̤̤̈̈ب̤̤̈̈ه̤̤̈̈ ̤̤̈̈ت̤̤̈̈و̤̤̈̈ ̤̤̈̈3̤̤̈̈ ̤̤̈̈پ̤̤̈̈ن̤̤̈̈د̤̤̈̈ ̤̤̈̈م̤̤̈̈ی̤̤̈̈ ̤̤̈̈د̤̤̈̈ه̤̤̈̈م̤̤̈̈ ̤̤̈̈ک̤̤̈̈ه̤̤̈̈ ̤̤̈̈ک̤̤̈̈ا̤̤̈̈م̤̤̈̈ر̤̤̈̈و̤̤̈̈ا̤̤̈̈ ̤̤̈̈ش̤̤̈̈و̤̤̈̈ی̤̈:
اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری-
دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد-
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است-
و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست-
الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
" دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3 "
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ علی مرادخانی : دیروز صبح دلمان هُرّی ریخت. پیامک مربوط به شما بود آقاجان: "رهبر انقلاب صبح امروز تحت عمل جراحی قرار گرفتند و بحمدلله عمل با موفقیت به پایان رسید."
نمیدانم. شاید حالمان شد شبیه حال باباهایمان موقع عمل حضرت روحالله. آری میدانم قیاس معالفارق است. میدانم اصلاً خبری نبوده. میدانم که عمل تان موفقیتآمیز بوده. درست است که اصلاً عمل مهمی نبوده و جای نگرانی نیست. درست است که الان حالتان هم خوب است؛ اما...
اما ما طاقت همین را هم نداریمها...
ما طاقت نداریم ماسک اکسیژن روی صورت شما ببینیم...
ما طاقت نداریم دست تان را با چسب زخم و جای سرُم ببینیم...
همین چیزهای ظاهراً بیاهمیت هم دل ما را آشوب میکندها...
اصلاً حضرت ماه!
ما آنقدر دلمان به شما خوش است که اگر در یک دیدار زلفهایتان نا مرتب باشد هم ما غمگین میشویم که نکند خدایی نکرده ناراحتید که اینطوری جلوی دوربین تشریف آوردهاید.
حتی آن پیراهن کاموای بافتنی که در نماز جمعه زمستان دانشگاه تهران، دو سال پیش بر تن داشتید را کامل به یاد داریم، انقدر که حفظیم مدلش را. آری آقاجان. هرکس اینها را بشنود شاید بخندد به دل خوشیهایمان ولی...
ولی راستش تنها دلخوشی این دنیاییِ ما شمایید آقاجان...
حالا، آخرالزمان، دنیا آنقدر بیمعرفت شده که دلمان از تمام دنیا پر باشد. حالا "قلة عددنا" را داریم به جان میبینیم. حالا "غیبة امامنا" دارد جانمان را میگیرد، حالا با این حال و روز فقط شمایید که عطر گل نرگس دارید برای ما...
شما نایب امام حاضر مایید. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان برای ما که اماممان را ندیدهایم شما حکم تمام هستیمان را دارید. ما گل نرگس را که ندیدهایم، دلخوشیم به عطر گل نرگس که شما باشید...
شما عطر گل نرگسید برای ما. بخاطر ولایتی که بر ما دارید. بخاطر ولایتی که تفویض خود گل نرگس است بر سر ما. شما معطر به عطر علقمهاید. علقمه شما مسجد ابوذر بود. همین خیابان فلاح تهران. نا نجیبها خواستند نیست تان کنند، خبر نداشتند که شما را علمدار علقمه نگه میدارد. خبر نداشتند "وان یکاد" مادر سادات پشت سرتان است...
شما بیت تان، بوی مسجد کوفه میدهد برایمان. نه اینکه افراط کنیم. شما خاک پای امیرالمومنینید. شما افتخارتان نوکری آستان اهل بیت است. اما برای ما عطر امیر المومنین را سوغات دارید. بیمارستان دولتی که دیروز آن جا تشریف داشتید هم نشانش.
دیروز که بیمارستان محل مداوای تان را دیدم دوست داشتم تف بیاندازم تو صورت آن نمک نشناسهایی که میگفتند شما بیمارستان خصوصیِ در اختیار دارید. همانهایی احمقهایی که میگفتند شما در بیت برای خودتان برو و بیای سلطنتی دارید. همانهایی که شما را پادشاه و سلطان فرض میکردند. این مزخرفات چه صیغهایست؟ شما امام مائید...
دکتر مرندی میگفت: خودتان اصرار کردهاید اول صبح عمل شوید که مردم یک وقت اذیت نشوند. معلوم بود اصلاً. گواهش هم آن دو خانم که ته راهرو ایسستاده بودند و موقع مصاحبه رئیس جمهور، زل زده بودند به دوربین! آنها معلوم بود رئیس جمهور را هم ندیده بودند چه برسد به شما...
شما بوی امیر المومنین میدهید برای ما. اگر اینطوری نبود که آن پتوی نارنجی طرح ببری را رویتان نمیانداختید. از همان پتوهایی که ما در خوابگاهمان داشتیم. به همان سادگی. همان قدر بی ریا...
شما ساده اید. شما اصلاً تمام دار و ندار مایید. تنها دلخوشی ما. دلخوشی که فقط قبل از شما، باباهایمان داشتند به حضرت روح الله. شما بوی خمینی میدهید برای حتی من که خمینی را ندیده ام....
خدا را شکر چنان با صلابتید که لبخندتان دلمان را قرص میکند. الحمدلله چنان عزیزید که کلامتان آتش جان همه ما را خاموش میکند. الحمدلله شما چنان بزرگید که تمام دنیا نگاه به کلام شما دارند. حالا چون خودتان فرمودید نگران نباشید، خیالمان راحت شد. نگرانیمان خاموش شد. حالا ـ مثل همیشه ـ دلمان قرص است به حضورتان. شما هستید تا یک تنه جلوی طاغوت جهانی بایستید. شما هستید تا شیطان استکبار از حضورتان عصبانی باشد. شما هستید تا چون شیر، جلوی روبه صفتان این دنیایی سرافراز قد علم کنید و پوزه شان را خاکمال کنید. شما هستید تا دل ما به حضورتان گرم باشد. تا زیر بیرق تان ندای آزادگی سر دهیم. تا چشم همه شیطان صفتها را در آوریم.
آری آقا جان! "زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست" اما من مطمئنم آن روز را به چشم خودم میبینم که شما پرچم علی ولی الله را به دست سید و مولایمان میدهید. میدانم که سایه عزت شما تا آن روز و بعد از آن بر سر ما مستدام است. میدانم بالاخره نماز جمعه مسجد الاقصی را با اذن حضرت حجت اقامه خواهید کرد. میدانم روزی میآید که در صحن جامع حسنی، در حرم با صفای ائمه بقیع، شما روضه مادرتان را بخوانید و ما گریه کنیم. من مطئنم، چشمان پر گناهم، آخر یک روز شما و امام زمان را در کنار هم خواهد دید انشالله...
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی / پیشش اگر از ما شکایت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند / یک شب نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر / از خود حدیثی را روایت کرده باشی
پس مردمکهای نگاه ما عقیم اند / تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی . . .
رهبر معظم انقلاب اسلامی به دلیل عارضه پروستات صبح امروز (دوشنبه) در یکی از بیمارستانهای دولتی،
تحت عمل جراحی قرار گرفتند که بحمدلله این عمل با موفقیت به پایان رسید.
خاطره جالب اولین نمازه یک تازه مسلمان!
داستان زیر داستان اولین نماز دکتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است.
وی که در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده در ۱۸ سالگی بی خدا می شود. وی از طریق یکی
از دانشجوهای مسلمانش نسخه ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه
کرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.
روزی که مسلمان شدم امام مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد.
ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار
می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری…
پیش خودم گفتم: آیا نماز اینقدر سخت است؟
ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای ....