♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

شب ششم محرم الحرام


hazrate-ghasem
فارق از دنیا و قیل و قالش
حتی فراموش می کنم دردهای خود را
از ششمین شام محرم چشمهایم خیره مانده
به صحنه ای از شب عاشورا …
گویی حسین نوشته ی برادرش را سر تسلیم فرود آورده
و قاسم عهدی می بندد که حلاوتش عسل را از طعم انداخته و عطرش مشک را از اعتبار.
او راهی میدان می شود تا ازرق را به زیر بکشد که بدانند شیر بچه حسن نیز جمل می افکند.
آه ایکاش قلم می شکست و قتل صبر را ادا نمی کرد…
اگر گوشهایت را تیز کنی خواهی شنید صدای حسن را 
که از روضه ی جنان قاسم را صدا می زند :
رو سفیدم کردی پدر!

 


منبع:حریـم مکتبــــــ



شب پنجم محرم الحرام


شب آخرین حامی!

شب عمو! شب برادرزاده!

شب عبدالله..

امشب باید از گودال گفت تا به روضه رسید!

امشب باید سری به کوی یتیمی بزنیم!  سری به گودال… سری به قتلگاه…سری به خیمه… 

سری به تل… سری به آغوش عمو..

آه عجب شب جانسوزی چه کنم با این همه غم!

لال میشوم و از قتلگاهت چیزی نمیگویم…

” دست عمه را رها کرد و سوی عشق پرواز کرد!

نه به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم”


از درد تو تمام تنم تیر می کشد

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

طاقت ندارم این همه تنها ببینمت

وقتی که چله چله کمان تیر می کشد

این بغض جانستان که تو بی کس ترین شدی

پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه ی قرآن آسمان

کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

برخیز ای امام نماز فرشته ها

لشگر برای قتل تو تکبیر می کشد

عمو حسین!

مرا ببخش در آتش فراق شعله ور شدم

مرا ببخش میان قتلگاه دردسر شدم

مرا ببخش به خاطر صدای کودکانه ام

میان نعره ها چه بی اثر شدم

ببخش اگر فقط به قد یک نفس برای تو سپر شدم!

ولی تو حق بده به من میان خیمه گاه خون جگر شدم

چگونه زنده باشم و ببینم از دو چشم خود دوباره بی پدر شدم




شب چهارم محرم الحرام


shabe 4 moharram

ببین در چشمشان اشک محن را         بـبـین بر پـیکر آن ها کفن را،

بـرای جــان فشانی در منـایـت          بده رخصت دو اسماعیل من را

 

این بار نوبت عشق بازی زینب(سلام الله علیها) شد…


دو دسته گلش را سپید پوش کرد…


سپید پوش کرد تا با سرخی خونشان سپید رویش کنند…


دسته گل هایش را به میدان میفرستد تا نبینند…


تا نبینند بی کس شدن مادر را، کوفه را، شام را، بازار یهودی ها را…


تا نبینند آنچه حسن(علیه السلام) سال ها پیش دیده…


«عونم، محمدم! مبادا صدایم کنید… نمیتوانم شرمندگی برادر را ببینم…»



دید پرپر شدند، اما باز،

جز تب بندگی عشق نداشت،

پای از خیمه ها برون ننهاد،

تاب شرمندگی عشق نداشت…


 

آری، رسم این خانواده این چنین است:


زینب شرمنده حسین، حسین شرمنده زینب، عباس شرمنده…


 

برای آنـــکه نـبـیـنم شــرم مـادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید

 


منبع:حریـم مکتبــــــ


شب سوم محرم الحرام

اما امشب … انگار ماجرا فرق میکند
شب سوم


این گریه با گریه همیشه متفاوت است ، این گریه ، 


گریه ای نیست که به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان پذیرد .


انگار نه خرابه که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله … 


فقط خودش که گریه نمیکند ، با مویه های ( گریه و زاری کردن )


 کودکانه اش همه را به گریه می اندازد و ضجه همه را بلند میکند .


تو هنوز بر سر سجاده ای ، که از سر بریده حسین علیه السلام می شنوی که : خواهرم دخترم را آرام کن !!

تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه سلام الله علیها

 را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه میزند و تلاش میکند که

 با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود 

تو بچه را از آغوشش میگیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده ی تن کودک وحشت میکنی :


” رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ،


 تو را به جان بابا حرف بزن “


رقیه علیها سلام بریده بریده می گوید :


بابا،، سر بابا را دیدم که در طشت بود و یزید لعنة الله بر لب و دندان او چوب میزد !! 


بابا خودش به من گفت که بیا !!


گریه او ، بی تابی او و ضجه های او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد علیه السلام 


را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید لعنة الله میرسد


یزید که می شنود دختر سه ساله حسین علیه السلام به دنبال پدر است ، دستور میدهد 


سر پدر را به خرابه بیاورند ……


ورود سر بریده امام به خرابه انگار تازه اول مصیبت است !!


رقیه سلام الله علیها خود را به روی سر می اندازد ، می نشیند ، بر میخیزد ، دور سر میچرخد ، 


به سر نگاه میکند ، بر سر و صورت میکوبد ، خم میشود ، زانو میزند ، سر را در آغوش میگیرد ، 


می بوید ، می بوسد ، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود می سترد ، اشک میریزد ، ضجه میزند ،


 صیحه میکشد ، مویه میکند ، روی می خراشد ، … شکوه میکند ، دلداری میدهد ، اعتراض میکند ، 


تسلی می طلبد ، و … خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش میکشد …


 و رقیه سلام الله علیها آرام می گیرد…

 

منبع:حریـم مکتبــــــ


شب دوم محرم الحرام

moslem copy



وقتش رسیده کوفیان را خبر کنید 


دارد صدای قافله از دور می رسد 


بنی هاشم !


زینب علیها سلام را با احترام پیاده اش کنید که اینجا کربلاست …


جایی که به انتظار سرنیزه ها پایان میدهد و سرخی خاکش غم را به آسمان ها می برد


 تا غروبش غم انگیز ترین غروب تاریخ باشد …


آنگاه که دنیا زینت مردمان شود هیچ بعید نیست که زره و شمشیر به بیعت با امام خویش رود ،


 آری حقیقت است احوال کوفیان در قبال امام …


خون امام در عوض چند کیسه زر ؟!!!!


اصحاب عاشورایی بشتابید که رسول خاتم انتظارتان را میکشد ؛


ای آنانکه شهادت را أحلی من العسل یافته اید بشتابید تا احیای دین با خون شما رونق بگیرد 


خیمه ها به پاشد ، خیمه عباس ، بیدار ترین مرد این شبها هم همینطور ؛ که خیمه ی او 


آرامشی ست بر دل رباب …


آرامشی ست بر کودکان حرم …


                    

ازاین به بعد ماه حرم آفتاب باش                عباس جان مراقب این با حجاب باش        

این دختران من که بیابان ندیده اند              در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه طفلان جدا نشو       جان رباب از دم گهواره پا نشو

توهستی و اهالی این خیمه راحتند           در زیر سایه ات همه در استراحتند





شب اول محرم الحرام


شب اول محرم الحرام

یک پیره زن فقط به سفیرت پناه داد  

ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان ؟

اینجا سر برادر تو شرط بسته اند

غوغا شده میان کماندارهایشان ….

 

مسلم تو را فریاد میزند …

دارالاماره آخرین مقصد سفیرتوست و آخرین بی

 حرمتیِ حرمت شکنان در حق من …

مسلم ، تنها پریشانِ شهر ، نفسش برید از بی وفایی این کوفیان …

پریشانیم !

نه از برای خودم و نه از ترس جانم ، بلکه در غم گرد و غباری ست

 که کوفه برایت به راه انداخته ….

غمِ وحدتِ این کوفیان ، برای کشتنت ؛ کشت مرا و مچاله کرد قلبم را…

هراسانم ، از رونق گرفتن بازار شمشیرها ، رقابت کماندارها و اینانی که بر دامانشان

 پراست از سنگ ریزه ها …

سر نیزه های کوفه تشنه ی پیکر توست ، عطشِ غارتِ اینان ،

 آنقدری هست که پیرهنت رابر تنشان اندازه کنند !!!

آنقدری هست که برای غارت خلخال و روسری ، 

خرجین ها بخرند و برای اسارت اهل حرمت ، ریسمان ها ببافند …

افسوس که کیسه های زر ، ریخت زهرش را …

افسوس …





باز هم جمعه دیگر گذشت...


persian chat rooms


ای آخرین توسل سبز دعای ما
آیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟

شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین
بی تو چه زود می گذرد هفته های ما

در این فراق تا که ببینی چه می کشیم
بگذار چشم های خودت را به جای ما

موعود خانواده! کی از راه می رسی؟
کی مستجاب می شود "آقا بیای ما"؟

کی می شود بیایی و از پشت ابرها
خورشید های تازه بیاری برای ما

آقا اگر نیایی و بالی نیاوری
از دست می رود سفر کربلای ما


علی اکبر لطیفیان



دارند به انتظارمان میخندند..!


  http://s5.picofile.com/file/8146320368/untitled3.bmp

برگرد که بر بهارمان میخندند

یک عده به حال زارمان میخندند

انقدر نبودنت به طول انجامید

دارند به انتظارمان میخندند


( اللهم عجل الولیک الفرج )


منبع:آبیِ فیروزه ای



بر مـشامم میرسد..هـرلحظـــه بوی کربـلـا...



محرم نزدیک است،حواست که هست؟
حسین (ع) را منتظرانش کشتند و اینک تویی و این زمانه آخر! این بقیة الله، این الطالب بدم المقتول بکربلا.
حواست که هست؟ محرم دگری آمد و صدای قافله‏ی عشق می‏آید …
مبادا در کوفه بمانی و فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین را بی‏پاسخ بگذاری؛ حسین اکنون منتظر لبیک توست…
لبیک یا حسین (ع)



عید قربان عید روزی نو و انسان نو است


********************


بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان          کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان


اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان          پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی

 

در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ، چرا بیهوده میکوشی


در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه عاری ، نمی دانم چه پنداری

 

در اینجــا همـــدم و همسایــــه است در رنــج و بیمــاری


تو آنجا در پی یاری


چــه پنـــداری کجــــا وی از تـــو می خواهـد چنین کــاری

 

چه پیغــامـــی که جــز بــا یــک زبــــان گفتـــن نمی داند


چه ســلطانی که جــز در خـــانـــه اش خفتــن نمی داند


چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند

 

به دنبال چه می گردی که حیرانی


خـرد گم کرده ای شاید نمی دانی

 

همـــای از جــــان خـــود سیری           کـــه خـــامـــوشی نمی گیـــری


لبت را چون لبــــان فرخی دوزند           تو را در آتش اندیشه ات سوزند


هــــــــزاران فتنـــــــه انگیـــــــزند           تــــو را بـــر سر در میخانه آویزند



********************


  عید قربان، پرشکوه‌ترین ایثار و زیباترین جلوه‌ی تعبد در برابر خالق یکتا
 
بر شما مبارک
 
زندگی‌تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزم


روز معاشقه نفس با خـــ ـــــــدا


روز عرفه، روزی است که خداوند توبه داوود و آدم (ع) را قبول فرمود. در عظمت و بزرگی روزعرفه و قبولی توبه در آن، همین روایت بس که امام صادق(ع) فرمود: من لم یغفر له فی شهر رمضان لم یغفر له الی قابل الّا ان یشهد عرفه؛ کسی که در ماه رمضان بخشیده نشود، برای او بخششی، (در مواقع دیگر سال) نخواهد بود جز اینکه در عرفه حاضر باشد.

در خبری از رسول خدا(ص) است که فرمود: در ذی الحجه شبی است که آن سیّد شبهاست و آن شب ابراهیم خلیل است و در این شب خدای تعالی توبه داوود را قبول کرد و آن شب عرفه است. هر که در این شب عملی کند از عبادت، او را مزد صد و هفتاد سال عبادت دهند و دعایش را اجابت کنند.


 

عرفه آمد و من باز مصفا نشدم، 

حاجی معتکف یوسف زهرا نشدم، 

همه گشتند سفید و دل من هست سیاه

 باز هم شکرکه پیش همه رسوا نشدم !




باز هم جمعه دیگر گذشت...


رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
 
در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
 
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
 
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
 
شبیه کودک زاری شدم که در بازار...
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟


کاظم بهمنی

اللهم عجل لولیک الفرج