روزه و گرما رمقی برایش نگذاشته بود و قدم هایش را به آرامی به سوی خانه برمی داشت…
از اینکه نگاه های رهگذران به سویش جلب شده بود تعجب می کرد !
یکی دوبار هم برگشت و متوجه شد عابران چشم چران حتی از پشت سر هم چشم از او برنمی دارند…!
سر و وضع ظاهرش را مرتب کرد، حتی با شانه کوچک جیبی موهایش را شانه کرد اما نگاه مزاحم عابران دست بردار نبود…!
کلید را توی قفل انداخت و وارد خانه شد و دو تا نان بربری را که خریده بود به سمت همسرش گرفت.
تازه متوجه دلیل نگاههای عابران شد ، خودش و همسرش هر دو خندیدند…
نصف یکی از بربری ها خورده شده بود !!!
(محمد ایرانی)
پروردگارا...
یه ذهن آروم...
یه تن سالم...
یه خیال راحت...
یه خبر خوش...
یه خوشی از ته دل...
نصیب دوستانم کن...آمین..
ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍاگر ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ؛
" ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ "
ﻣﯿﺸﻮﺩ " ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ …."
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺴﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ
ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ،
و ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻗﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻼﺗﯽ
ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻕ ﻫﯿﭻ ﻃﺒﻌﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ..
ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ،
" ﻓﺮﺻﺖ "
ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﮕﺬﺭﺩ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺁﺏِ ﺗﻨﮓِ ﻣﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﻮﺩ
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻢ ، ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ …
ﻗﺪﺭ " ﻟﺤﻈﺎﺕ " ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ ﻧﻤﻴﻤﺎﻧﺪ…
انسان بی شباهت به «آب» نیست؛
اگربخواهد زنده باشد و زندگی ببخشد،
باید جریان داشته باشد؛
باید پی برخورد با سنگ ها و سختی ها را به تنش بمالد؛
باید شجاعت چشیدن گرم و سرد روزگار را داشته باشد؛
تا باران شود و بر جهان ببارد…
وگرنه کسی که تحمل سختی ها را نداشته باشد،
همچون آب ساکنی است که صدایش به کسی آرامش نمی دهد؛
با دیگران که کنار نمی آید هیچ،
خودش راهم نمی تواند نجات دهد..!
مرداب می شود و می گندد