♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

امام..تبریکـــ :)



 نعمت بلا


«ما مِنْ بَلِیَّة إِلاّ وَ لِلّهِ فیها نِعْمَةٌ تُحیطُ بِها»


هیچ بلایى نیست، مگر این که در آن از طرف خدا نعمتى است.



باز هم جمعه دیگر گذشت...




دعا کن هرگل پرپر نمیرد
کسی با چشم های تر نمیرد

دوباره جمعه ای رد شد دعا کن
دلم تا جمعه دیگر نمیرد





الهام چرخنده و باحجاب شدن دختری بدست او


سلام ...


این کلیپ دیدنش خیلی ارزش داره هم صحبتهای اول خانم چرخنده هم اتفاقی که آخر کلیپ میفته


فکر میکنم هفتادمین دختریِ که با عنایت خدا و فاطمه زهرا(س) به دست الهام چرخنده چادری میشه



هیچکدومِ ما کامل نیستیم!اگه فکر میکنید از این دخترخوش غیرت کمتر نیستید و میتونید تغییر کنید حتما به صحبتای الهام


 چرخنده گوش کنید






چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟


*

از مرحوم آیت الله بهجت (ره) سوال شد:

چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟

در پاسخ فرمودند:

کسی که باقی نماز هایش را اول وقت بخواند

خداوند او را برای نماز صبح بیدار خواهد کرد

*

باز هم جمعه دیگر گذشت...



بـی تـــو اینــجا همـه در حبس ابـد تبــعیدنــــــد
سال ها،هجری و شمسی،همه بی خورشیدند

از هـــمان لحظه کـه از چشم یقیـــن افتادنــــــد
چـشــــم هـــای نـــگران آیــــنــه ی تــــردیدنـــــد

نـــشــد از سایه ی خود هـــم بگریزنـــــد دمــــی
هرچـــــه بیهـــــوده بـــــه گرد خودشان چــرخیدند

چون بجز سایه ندیــــدند کسی در پـــــی خــــود
هــــمه از دیــــدن تنــــهایـــی خود ترســـیدنـــــد

غــــــرق دریــــای تو بودنـــــد ولــــی ماهـــــی وار
باز هـــــم نام و نشــــان تــو ز هـــــم پرسیدنـــــد

در پــی دوست همه جــــــای جهــــان را گــــشتند
کــــس ندیدنـــــد در آیینــــه به خــــود خندیــــدنــد

سیر تقویــــم جلالـــــی به جــــمال تو خوش است
فصل هـــا را هــــمه با فاصـــله ات ســــــنجیدنــــد

تـــــو بیایـــــی همـــــه ساعـــت ها و ثانیـــــه هـا
از همین روز، همیــــــن لحظـــه، همین دم عیدند



قیصر امین پور


با کوله باری از عدالت . . . او خواهـــــد آمــــ ـــد!



* سالــروز زمامتـــ و امامتـــ حضرتــــ مهدی (عج) مبارکــ ـــ باد *



ای پنـاه شیعـه تـا کی بی کسی؟!

تـو بـه ما بینایی و ما از تو کور

تو به ما نزدیکی و ما از تو دور

ای ز چشـم مـا به ما نزدیک تر

تـا دل دشمـن شـود تاریک تر

چند میثم با تو نزدیک از تو دور؟

سیـدی مـولایی عجـل لظهـور!

 




+ کاش ماهم از منتظرهای واقعی باشیم..



یا بقیة الله ! تسلیتــــــ . . .



 امام حسن عسکری(ع) فرمودند:



«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْکُ مِنْ غَیْرِ عَجَب.»:
خنده بیجا از نادانى است.



+
نام : حسن 
لقب معروف : عسکری – ابن الرضا (ع) و سراج
کنیه : ابومحمد
پدر و مادر : حضرت هادی (ع ) ، سلیل ع 
وقت و محل تولد : روز جمعه هشتم ربیع الثانی یا 24 ربیع الاول سال 232 هجری قمری در مدینه 
وقت و محل شهادت : هشتم ربیع الاول سال 260 ه ق به دسیسه معتمد جهاردهمین خلیفه عباسی در شهر سامرا و در سن 28 یا 29 سالگی به شهادت رسید
مرقد شریف : شهر سامرا واقع در عراق
دوران عمر : دو بخش 1- قبل از امامت 22 سال از سال 232 تا 254 هق 2- دوران امامت 6 سال از سال 254 تا 260 ه ق
 آن حضرت همواره تحت نظر و در زندان طاغوتهای عصر خود بود و سرانجام با زهر جفا به شهادت رسید طاعوتهای عصر امامت او عبارتند از : مهتدی چهارمین خلیفه عبارسی از سال 255 تا 256 – معتمد پانزدهمین
 خلیفه عباسی از سال 256 تا 269



باز هم جمعه دیگر گذشت...




کسی چه میداند؟..

رسـیده ام به چه جایـی... کسـی چـه مـی دانـد
رفیـق گریـه کجایـی؟ کسـی چـه مـی دانـد

میان مایـی و بـا مـا غریبـه ای... افـسوس
چه غفلتـی! چه بلایـی! کسـی چه می دانـد

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می دانـد

برای مردم شهری که با تـو بـد کردنـد
چگونـه گـرم دعایـی؟ کسی چه می دانـد

تو خـود برای ظهورتـــ مصمّـمی امـا
نمی شود که بیایی کسی چه می دانـد

کسی اگرچه نداند خــدا که می دانـد
فقط معطل مایی کسی چه می دانـد

اگـر صحابه نباشد فـرج که زوری نیستـــ...
تو جـمعه جمـعه می آیی کسی چه می دانــــد


کاظم بهمنی


رحلت پیامبر(ص)و شهادت امام حسن(ع) تسلیت...




السلام یا رسول الله

با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.


و


سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!



رحلت پیامبر اکرم(ص)
و
شهادت  امام حسن مجتبى(ع)
تسلیت


+
در چند روز آخر از زندگى رسول اکرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود:
«اى مردم! آتش فتنه‏‌ها شعله ‏ور گردیده و فتنه‏‌ها همچون پاره‏هاى امواج تاریک شب روى آورده است. من در روز رستاخیز پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من در می آئید. آگاه باشید که من درباره ثقلین از شما می پرسم، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار می‌کنید، زیرا که خدای لطیف و خبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نمی شوند تا مرا دیدار کنند. آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جای نهادم ( کتاب خدا و اهل بیتم ). بر ایشان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده خواهید شد و درباره آنان کوتاهی نکنید که به هلاکت می‌رسید».
آنگاه پیامبر (ص) با زحمت به سوی خانه اش به راه افتاد. مردم با چشمانی اشک آلود آخرین فرستاده الهی را بدرقه می کردند. در آخرین روزها پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که او را غسل و کفن کند و بر او نماز بگزارد. علی (ع) که جانش با جان پیامبر آمیخته بود، پاسخ داد:  «ای رسول خدا، می‌ترسم طاقت این کار را نداشته باشم».
پیامبر (ص) علی (ع) را به خود نزدیک کرد. آنگاه انگشترش را به او داد تا در دستش کند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواست و همه آنها را به علی سپرد.
فردای آن روز بیماری پیامبر (ص) شدت یافت اما او در همین حال نیز اطرافیان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش می کرد. سپس به حاضران فرمود:  «برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید».
ام سلمه، همسر پیامبر گفت: «علی را بگویید بیاید. زیرا منظور پیامبر جز او کس دیگری نیست».
هنگامی که علی (ع) آمد، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک شود. آنگاه علی (ع) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه از حال رفت و بیهوش شد. با مشاهده این وضع، نواده‌های پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (ع) خواست آن دو را از پیامبر (ص) جدا کند. پیامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: «علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم».

سرانجام پیامبر (ص) هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.




ای داغدار اصلی این روضه ها بیا


ای داغدار اصلی این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا
تنها امید خلق جهان یابن فاطمه
ای منتهای آرزوی اولیاء بیا
بالا گرفته ایم برایت دو دست را
ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا
فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای
دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا
از هیچکس به جز تو نداریم انتظار
بر دستهای توست فقط چشم ما بیا
هفته به هفته می گذرد با خیال تو
پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا
بیش از هزار سال تو خون گریه کرده ای
ای خون جگر ز قامت زینب بیا
عرض ارادت کم ما را قبول کن

امسال هم محرم ما را قبول کن




داستان خداشناسی




« مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت . کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .
مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکشخدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .
به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)


مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست »