و حالا، این مادر است که میگوید «امروز که پیکر بهروزم شناسایی شد، دیگر در دنیا آرزویی ندارم…».
خداروشکر
هوا خیـلی سرد بــود. از بلنــدگو اعلام کردنــد جمع بشیـد جلوی تدارکات و پتــو بگیــرید.فرمانــدهی گردان با صدای بلنــد گفت : کی سردشه ؟ همه جواب دادنــد : دشمــن !گفت : احسنت، احسنت. معلوم میشه هیــچ کدام سردتان نیست. بفرمایید بریــد دنبال کارهایتان ، پتــو به گردان ما نرسیــده ،
پتــویی نداریم که به شما بدیم
شوخی با تازه وارد
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا برحمتک یا ارحم الراحمین
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
کلاس درس دانش آموزان فلسطینی، پس از حملات رژیم صهیونیستی به نوار غزه
پیرزن طلاهایش رابرای کمک به جبهه دادوازاتاق خارج شد؛
جوانی صدا زد : حاج خانم؛ رسیدِ طلاهاتون ...!
پیرزن گفت : من برای دو پسر شهیدم هم رسید نگرفتم …
مشق دوری را چگونه با دل بی تاب بنویسم
نیستی بابا
بی تو من فردا چگونه مشق بابا آب بنویسم
باز بابا آب!
باز بابا آب!
باز بابا آب را بستند!
رفته ای اما عمو عباس ها هستند
پاسداران رشید یاس ها هستند
در دل هر ذره می گفتی که یک رود است
در دل هر ذره یک رود است و عالم شمر و نمرود است
باز بابا شمرها بر خیمه ما آب را بستند
اما
کودکان شاداب
دیدگان خواب را بستند
صحنه گرچه سخت تکراری است
فصل اینک فصل بیداری
داستان این بار برعکس است
نهر بین خیمه ها جاری است!
علی محمد مودب
شاید دعا کنی کاش حضرت آقا بود موهای نازت را دوباره نوازش میکرد
همه ی ما دیدیم بعد غم بابا تو در آغوش آقا ناز کردی آقا هم چه زیبا نازت را خریده بودو تو حس کردی دوباره دست های بابا را…
تصور چشم های معصومانه ات دلم را پاره پاره می کند و من امروز به تو و بچه هایی مثل تو فکر میکنم
بخواب شاید بابا به خوابت بیاید و باز هم بغلت کند و نازت را خریدار باشد .
بخواب آرمیتای نازم شاید بابا در خواب موهایت را نوازش کند تا مثل قدیم ها تو را در آسمانی که برایت انتها نداشت چرخ دهد و موهایت میان ابرهای خوشحالی محو شوند .
بخواب شاید بابا بیاید و تو بتوانی یک بار دیگر دست هایت را به دور گردنش بیندازی و سرت را به روی شانه هایش تکیه دهی و بخوابی…
نمیدانم نازهایت را چه می کنی در کجا پنهان می کنی …
امروز به عکس های بابا نگاه نکن آرمیتای نازم.
کاش امروز هیچ کدام از عکس های بابا در اتاقت نباشد
کاش امروز به روزهای قبل فکر نکنی …
کاش امروز به چشم ها و دست های بابا نگاه نکنی
می ترسم تو هم مثل رقیه …
میترسم میدانم ملائک هم طاقت ندارند
میدانم که آسمان پیرهن می درد اگر تو از قاب عکس بابا نوازش بخواهی
و مادرت چه کند وقتی میداند نگاه های تو پایان خوشی ندارد وقتی بابا دیگر نمیتواند تو را ناز دهد.
آرام بخواب شاید بابا بیاید..