♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

علی آقا شهادتت مبارک


 

 


علی آقا شهادتت مبارک 



 

طلبه شهید ناهی از منکر علی خلیلی

 
از نسل خلیلی و علی معروفی,
در خون تو نیست خلق و خوی کوفی,
مانند حسین حنجره را دادی,
تو نیز شهید امر به معروفی 


 
 
منبع:آل یس

"شهادت یاس بوستان پیامبر...تسلیت"



یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل صد برگ خوش بویت کجاست؟

گمنام 61



و حالا، این مادر است که می‌گوید «امروز که پیکر بهروزم شناسایی شد، دیگر در دنیا آرزویی ندارم…».


خداروشکر



لبخنـــــツـــــد بزن بسیجــــــــی...

شوخــــــی های جبهــــــه ای50.gif

41.gif


لبخنــــــــــد بـــــــــزن بسیجــــــــــی


کــ ه خستگــــــــــی را خستـــــ ه کردی
labkhand-basiji.jpg


76.gif

50.gifفـــــرمانده زرنگ50.gif

هوا خیـلی سرد بــوداز بلنــدگو اعلام کردنــد جمع بشیـد جلوی تدارکات و پتــو بگیــرید.فرمانــده‌ی گردان با صدای بلنــد گفت : کی سردشه ؟ همه جواب دادنــد : دشمــن !گفت : احسنت، احسنت. معلوم می‌شه هیــچ‌ کدام سردتان نیستبفرمایید بریــد دنبال کارهایتان ، پتــو به گردان ما نرسیــده ،
پتــویی نداریم که به شما بدیم

 


76.gif


50.gifشوخی با تازه وارد50.gif



تازه اومده بود جبهه


یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:


وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟


اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده


شروع کرد به توضیح دادن:


اولاْ باید وضو داشته باشی


بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:


اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا  برحمتک یا ارحم الراحمینicon_e_biggrin.gif


بنده خدا با تمام وجود گوش میداد


ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:


اخوی غریب گیر آوردی؟



tanz-4.jpg


 

76.gif


50.gifبقیه در ادامه مطلب50.gif

 

ادامه مطلب ...

وصیت شهید..

51a4693720991.jpg

یکم غیرت
.
.
یکم عفت
.
.
.
خواهش میکنم..

به این میگن موجه..


غیبت این دانش آموزان موجه است



کلاس درس دانش آموزان فلسطینی، پس از حملات رژیم صهیونیستی به نوار غزه




رسید ...



پیرزن طلاهایش رابرای کمک به جبهه دادوازاتاق خارج شد؛

جوانی صدا زد : حاج خانم؛ رسیدِ طلاهاتون  ...!

پیرزن گفت : من برای دو پسر شهیدم هم رسید نگرفتم  …


مشق دوری..


مشق دوری را چگونه با دل بی تاب بنویسم
نیستی بابا
بی تو من فردا چگونه مشق بابا آب بنویسم
باز بابا آب!
باز بابا آب!
باز بابا آب را بستند!
رفته ای اما عمو عباس ها هستند
پاسداران رشید یاس ها هستند
در دل هر ذره می گفتی که یک رود است
در دل هر ذره یک رود است و عالم شمر و نمرود است
باز بابا شمرها بر خیمه ما آب را بستند
اما
کودکان شاداب 
دیدگان خواب را بستند
صحنه گرچه سخت تکراری است
فصل اینک فصل بیداری
داستان این بار برعکس است
نهر بین خیمه ها جاری است!



علی محمد مودب

برای آرمیتا..

امروز روز توست

میدانم نشسته ای یک گوشه از خلوت دلت ، آرام و بی صدا ، دیگر از آن همه هیاهوی کودکانه ات خبری نیست

یواشکی به دور از چشم مادر شبنم میکاری در گلدان کوچک آرزوهایت ، و یا شاید با چشمه ی چشم های کودکانه ات آب میریزی در تنگ ماهی قرمز دلتنگی ات

امروز دیگر مثل همیشه چشم هایت به در نیست

چشم هایت منتظر چرخاندن قفل کلید نیست تا بدوی تا زودتر بابایت را در آغوش بگیری و ببوسی و ناز دخترانه ات را در آغوشش رها کنی

دیگر چشم هایت منتظر نیست تا از کیف بابا عروسک رویاهایت را هدیه بگیری

امروز بجای نازو نوازش بابا تو هم در چشم هایت مثل رقیه ی بابا . ، تصویر بی جان پدر نقش بسته و خونی که رنگ آسمان را هم سرخ نمود

می دانم چقدر امروز دلت برای بابایی تنگ شده ، شاید هم در دلت آرزو می کنی کاش حضرت آقا بود کمی در آغوشش آرام می گرفتی …



شاید دعا کنی کاش حضرت آقا بود موهای نازت را دوباره نوازش میکرد

همه ی ما دیدیم بعد غم بابا تو در آغوش آقا ناز کردی آقا هم چه زیبا نازت را خریده بودو تو حس کردی دوباره دست های بابا را…
                                                                                                                                
تصور چشم های معصومانه ات دلم را پاره پاره می کند و من امروز به تو و بچه هایی مثل تو فکر میکنم

بخواب شاید بابا به خوابت بیاید و باز هم بغلت کند و نازت را خریدار باشد .

بخواب آرمیتای نازم شاید بابا در خواب موهایت را نوازش کند تا مثل قدیم ها تو را در آسمانی که برایت انتها نداشت چرخ دهد و موهایت  میان ابرهای خوشحالی محو شوند .

بخواب شاید بابا بیاید و تو بتوانی یک بار دیگر دست هایت را به دور گردنش بیندازی و سرت را به روی شانه هایش تکیه دهی و بخوابی…

نمیدانم نازهایت را چه می کنی در کجا پنهان می کنی …

امروز به عکس های بابا نگاه نکن آرمیتای نازم.

کاش امروز هیچ کدام از عکس های بابا در اتاقت نباشد

کاش امروز به روزهای قبل فکر نکنی …

کاش امروز به چشم ها و دست های بابا نگاه نکنی

می ترسم تو هم مثل رقیه …

میترسم میدانم ملائک هم طاقت ندارند

میدانم که آسمان پیرهن می درد اگر تو از قاب عکس بابا نوازش بخواهی

و مادرت چه کند وقتی میداند نگاه های تو پایان خوشی ندارد وقتی بابا دیگر نمیتواند تو را ناز دهد.

آرام بخواب شاید بابا بیاید..