السلام یا رسول الله
با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.
و
سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
سرانجام پیامبر (ص) هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
منبع:حریـم مکتبــــــ
ببین در چشمشان اشک محن را بـبـین بر پـیکر آن ها کفن را،
بـرای جــان فشانی در منـایـت بده رخصت دو اسماعیل من را
این بار نوبت عشق بازی زینب(سلام الله علیها) شد…
دو دسته گلش را سپید پوش کرد…
سپید پوش کرد تا با سرخی خونشان سپید رویش کنند…
دسته گل هایش را به میدان میفرستد تا نبینند…
تا نبینند بی کس شدن مادر را، کوفه را، شام را، بازار یهودی ها را…
تا نبینند آنچه حسن(علیه السلام) سال ها پیش دیده…
«عونم، محمدم! مبادا صدایم کنید… نمیتوانم شرمندگی برادر را ببینم…»
دید پرپر شدند، اما باز،
جز تب بندگی عشق نداشت،
پای از خیمه ها برون ننهاد،
تاب شرمندگی عشق نداشت…
آری، رسم این خانواده این چنین است:
زینب شرمنده حسین، حسین شرمنده زینب، عباس شرمنده…
برای آنـــکه نـبـیـنم شــرم مـادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
منبع:حریـم مکتبــــــ