♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

ماه محرم تبریک یا تسلیت؟!


خواستم بگویم شروع سال قمری را به همه مسلمانان جهان تبریک عرض می نمایم که ناگاه یادم آمد؛ محرم است.

معمولا آغاز هرسال با شادمانی و شعف و دید و بازدید و ...  همراه است اما این چه رسمی است که آغاز سال قمری را با ماه محرم عجین  است؟ سالی که شروعش با اشک و آه و مصیبت و گریه و ناله، استارت می خورد! و این چه سرّی است که اولین ماه سال را ماه حرام نامیده اند؟ ماهی که گویی سیاه پوشان عاشق را خندان نمی توان دید.

از ایام کهن رسم و قاعده و عرف جامعه ما بر این استوار بوده که مردم ابتدای سال خویش را با مهمانی، دید و بازدید و دور هم بودن، در محضر بزرگان نشستن و درس زندگی آموختن و مهیّای سال نو شدن و خانه تکانی آغاز می کردند. حال این چگونه است که با آغاز ماه قمری و شروع سال جدید مسلمانان، حزن و اندوه دل شیعیان را فرا می گیرد؟

اما اگر خوب به عمق مساله بنگری، خواهی دید که چه «عیدی است محرم» !

عیدی که در آن «دُر دانه خدا» میزبان مهمانان ابتدای سال است. عیدی که در آن همه مسلمانان فارغ از اختلافات مذهبی با وحدت و همدلی و یک رنگی و خالی از کینه و بغض و حسد شروع سال خویش را با تجمع و دور هم بودن در تکیه ها و بیرق های عزای «سردار آزادگی» و پای درس او نشستن و زندگی آموختن شروع می کنند.

و چه سالی خواهد بود سالی که ابتدایش این چنین باشد.

و چه خوشبخت است کسی که مهیای سال تازه شده و خانه دل خویش را در ابتدای سال آباد کرده است . آری حقیقت این چنین است خوشبختی و سعادت و «عیدی  واقعی» از آن کسانی خواهد بود که در کلاس درس امام حسین (ع) فارغ التحصیل شوند.

معمولا آغاز هرسال با شادمانی و شعف و دید و بازدید و ...  همراه است اما این چه رسمی است که آغاز سال قمری را با ماه محرم عجین  است؟ سالی که شروعش با اشک و آه و مصیبت و گریه و ناله، استارت می خورد! و این چه سرّی است که اولین ماه سال را ماه حرام نامیده اند؟ ماهی که گویی سیاه پوشان عاشق را خندان نمی توان دید.

از ایام کهن رسم و قاعده و عرف جامعه ما بر این استوار بوده که مردم ابتدای سال خویش را با مهمانی، دید و بازدید و دور هم بودن، در محضر بزرگان نشستن و درس زندگی آموختن و مهیّای سال نو شدن و خانه تکانی آغاز می کردند. حال این چگونه است که با آغاز ماه قمری و شروع سال جدید مسلمانان، حزن و اندوه دل شیعیان را فرا می گیرد؟

اما اگر خوب به عمق مساله بنگری، خواهی دید که چه «عیدی است محرم» !

عیدی که در آن «دُر دانه خدا» میزبان مهمانان ابتدای سال است. عیدی که در آن همه مسلمانان فارغ از اختلافات مذهبی با وحدت و همدلی و یک رنگی و خالی از کینه و بغض و حسد شروع سال خویش را با تجمع و دور هم بودن در تکیه ها و بیرق های عزای «سردار آزادگی» و پای درس او نشستن و زندگی آموختن شروع می کنند.

و چه سالی خواهد بود سالی که ابتدایش این چنین باشد.

و چه خوشبخت است کسی که مهیای سال تازه شده و خانه دل خویش را در ابتدای سال آباد کرده است . آری حقیقت این چنین است خوشبختی و سعادت و «عیدی  واقعی» از آن کسانی خواهد بود که در کلاس درس امام حسین (ع) فارغ التحصیل شوند.

نظرات 9 + ارسال نظر
هانیه شالباف سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 22:10 http://radiojavan-88.persianblog.ir

سلام....تسلیت....
میگم این کامنتت تو وبم یعنی چی؟نگران شدم !!!

سلام عزیزم منم تسلیت میگم ایشالا آقا بطلبه بریم کربلا

هیچی هویجوری
عاخه یه لحظه به یاد اون روزا رادیو رو روشن کردم موج FM ردیف 88 باز با ناامیدی خاموشش کردم:((

داستان قصه رمان عاشقانه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:30 http://way.blogfa.com

تویی آن غرقه به خونی، که بزرگ شهدایی
تو عزیز دل زهرا، تو حسین خون خدایی
سرت از پیکر پاکت، که لب تشنه بریده
بدنت را که به خاک، سیه ای کشته کشیده
به لب آب روان کشته ی لب تشنه که دیده
چه بود جرم و گناهت که مرمل به دم ایی

تن عریان تو خونین، به زمین در بر زینب
شده درلوج خون، غرقه مه عنبر زینب
نبود بی تو دگر تاب و توان یاور زینب
چه کند خواهر افسرده به هنگام جدایی

به برت خفته به خون قاسم و عبدالله و جعفر
به دم تیغ جفا کشته تو دیدی علی اکبر
نه سلاح ماند، نه علم مانده، نه عباس دلاور
همه یاران تو در کربلا گشته فدایی

نه سری در بدن تو که ببوسم سر و رویت
نه تو را نای و گلویی که زنم بوسه گلویت
نه گلابی که بشویم بدن غالیه بویت
نه لباسی زتو برجا نه سلاحی نه عبایی
نه لباسی زتو برجا نه سلاحی نه عبایی

تویی آن غرقه به خونی که بزرگ شهدایی
تو عزیز دل زهرا تو حسین خون خدایی
تویی آن غرقه به خونی که بزرگ شهدایی
تو عزیز دل زهرا تو حسین خون خدایی


ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان را بر شما و تمام شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم

ندا* * * پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 14:30

سسلاااااااام اجی فااااااطمه ...
چطوره حال شوما?
واااااایی که چق دلم برات تنگ----یده ... ! منم تسلیت میگم ماه غم و خونو !
عسیس اجی,میان ربنای سبز دستانت دعام کنااااااا :-S
دلم برا وبتم تنگ-یده بود !!! اصن وخت سر خاروندنم ندارم :-P چیه؟چرا اونجوری نیگام میکنی:-D
فدا مدا . . . ماااااچ آبدار شوت کن بیاد :-D

دروووووووووووود p-:

نمیدونم والا هیچوخ از حال من نپرس:)
تنگ----یده بود؟؟؟
درست بگو ببینم:@
عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم منــــــــــم:(((

چشم توهم منو دعا کن خ نیاز دارم


---

آره؟
خو سرت شلوغه دگ!
درکت میکنم چون خودمم سرم حسابی شلوغه

D-:


اینم ماچ


ازین شکلک متنفرم p-:

رنگ شب جمعه 17 آبان 1392 ساعت 10:28 http://nightcolor22.blogfa.com/

عشق یعنی آتش افروخته

عشق یعنی خیمه های سوخته

عشق یعنی حاجی بیت الحرام

دل بریدن ها وحج ناتمام

عشق یعنی غربت نور دوعین

عشق یعنی گریه برقبر حسین

عشق را گویم فقط در یک کلام

یا اباالفضل وحسین و والسلام...

تیام..قبیله.. دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 13:34 http://tiamblack.blogfa.com/

سلاممن چرا آدرس اینجا رو نداشتم؟

قهلم

نــــــــــــه چرا نداشی عاخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اکشال نداره میتونم ببخشمت ازین ب بعد بیا

رنگ شب سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 19:32 http://nightcolor22.blogfa.com/

همیشه برای "ماندن" دلیل هست وبرای"رفتن" بهانه!
همیشه برای "خواستن" نیاز هست وبرای "رد کردن" مصلحت!!
همیشه برای "داشتن"فضاهست وبرای "نداشتن" تقصیر !!!
این که سوار برکدام کوپه این قطار شوی , به پای ماندن و خواستن و داشتن هستی که بسمه الله ... اگر نه, جهان پر است از "بهانه" و "مصلحت" و "تقصیر"

عالی بــــــود

هانیه شالباف یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 20:34

سلام بانو...خوبی؟چرابه ما سر نمیزنی؟

سلام بانو نت نداشته استم با گوشی آمدستم

راسی دارم میرم..حلال کن :|

هانیه شالباف دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 15:24

(سلام بانو نت نداشته استم با گوشی آمدستم)
ینی چی؟؟؟؟؟
الان دارم با کی حرف میزنم؟؟؟؟؟؟
کی داره کجا میره؟؟؟؟؟هنگیدم دقیقا

خخخخخخخخخخخ

ینی اون لحظه که اومدم وبت نظر گذاشتم با گوشی اومده بودم نت!
ولی الان نتم وصل شده!

شما هم اکنون با شخص شخیص خودم میحرفی

دارمممم میییرمممممممممممم

هانیه شالباف سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 14:22

خخخخخخخخخخ من چی میکشم از دست تووووووو.....
چرا؟؟؟؟خدانکنههههه!!!



کاش زودتر شمارتو میدادی
الان دیدم:|

گرچه عمرا میذاشتن که از محوطه دور شیم:(((((((((((((

ولی خانم مدیرمون گلـــــه مطمئنم اگه میگفتم بهش ،واس اینکه دلمو نشکونه حاضر میشد که باهام بیاد
خیلی دوسش میداریم

دلت بسوزه شوما ازین خانم مدیرا ندارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد