بـاز هـوای سـحــرم آرزوســــت
خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت
***
شـکـوه ی غـربـت نـبـرم ایـن زمـان
دسـت تـــو و روی تـو ام آرزوســت
***
خـسـتـه ام از دیـدن ایـن شـوره زار
چـشـم شـقـایـق نـگـرم آرزوســـت
***
واقـعـه ی دیـــدن روی تـــــو را
ثـانـیـه ای بـیـشـتـرم آرزوسـت
***
جـلـوه ی ایـن مـاه نـکـو را بـبـیـن
رنـگ و رخ و روی تـو ام آرزوسـت
***
ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟
مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت
***
حـسِّ تـو را مـی کنم ای جـان مـن
عـزلـت بـیـتـی دگــــرم آرزوســــت
***
خـانـه ی عـشـِاق مـهـاجـر کـجـاست؟
در سـفــــرت بـــال و پـرم آرزوســـت
***
حـسـرت دل بـارد از ایـن شـعـر مـن
جـام مـیـی در حـرمـــم آرزوســـــت
***
کاش در این رمضان لایق دیدار شویم
سحرى با نظر لطف تو بیدار شویم
کاش منت گذارى به سرم مهدى جان
خدا : بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است .
بنده : خدایا ! خسته ام ، نمی توانم .خدا : بنده ی من ، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم .خدا : بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان .بنده : خدایا ! سه رکعت زیاد است .خدا : بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدایا ! امروز خیلی خسته ام ! آیا راه دیگری ندارد ؟
خدا : بنده من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله .بنده : خدایا ! در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد !خدا : بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله .بنده : خدایا ! هوا سرد است ! نمیتوانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم .
خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم .بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد .
خدا : ملائکه ی من ! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده ، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده .ملائکه : خداوندا ! دوباره او را بیدار کردیم ، اما باز خوابید .خدا : ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست .
ملائکه : پروردگارا ! باز هم بیدار نمی شود !خدا : اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر میآورد .ملائکه : خداوندا ! نمی خواهی با او قهر کنی ؟خدا : او جز من کسی را ندارد ... شاید توبه کرد ...بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد هاخدا داری .
پس از آفرینش آدم ،خدا گفت به او:
نازنینم آدم،با تو رازی دارم،اندکی پیشتر آی.آدم آرام و نجیب آمد
پیش،زیر چشمی به خدا می نگریست؛محو لبخند غم آلود خدا،دلش انگار گریست.
نازنینم آدم،(قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید)یاد من باش که بس
تنهایم.بغض آدم ترکید،گونه هایش لرزید ،وبه خدا گفت:من به اندازه
ی.......من به اندازه ی گل های بهشت........نه.......به اندازه ی
عرش.......نه ........نه،........من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من
؛دوستدارت هستم.
آدم کوله اش را برداشت.خسته و سخت قدم برمی داشت،راهی ظلمت پرشور
زمین.طفلکی بنده غمگین،آدم؛در میان لحظه ی جانکاه هبوط،باز از خدا شنید که
گفت:نازنینم آدم،نه به اندازه ی تنهایی من،نه به اندازه عرش،نه به اندازه
ی گل های بهشت.. که به اندازه ی یک دانه ی گندم فقط یادم باش.
{نازنینم آدم،نبری از یادم}
صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً
هیچ رنگی زیباتر از رنگـــــ خــدا نیست
من این "زمستان" را دوست دارم...
و این رنگ سپید را..
که مرا یاد پاکی انسان می اندازد..
و پاکی باورها..
و پاکی دل ها..
و پاکی ایمان..
و زیبایی عشق..
و عظمت خالق..
و یک رنگی احساس..
من این فضا را دوست دارم..
اما به قول شاعر:
دیگه آخراشه! 92 سال خوبی بود..زندگی کردیم..بدست آوردیم..از دست دادیم..یاد گرفتیم..یاد دادیم..خدا باهامون بود..اما اگه یادمون با خدا نبود یعنی یه منفی قطـــور رفت تو کارنامه 92 مون!
گفتم منفی چون قابلیت حذف داره..خدا ارحم الرحمینه..بازم به بندش فرصت میده..
ツ پیشاپیش 93تون مبارکــــــــــ ツ
پ ن:
عکس بالا آدم برفیه خدا بیامرز من در حیاط خونمونه :)
آب شدنشو با چشمام دیدم..غم انگیز بود ... !
به آقا رســــول الله گفتند :خدا را قبول داریم ، تـــــو را نه!
به امیر المومنین گفتند : پیامبر را قبول داریم ، تــــــو را نه!
به امام خمینی گفتند امام زمــــان(عج) قبول داریم تـــــــــو را نه!
و به سید علی میگویند امام خمینی را قبول داریم تو را نه!
بی بصیرت ها همیشه یک قدم عقبند....