♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

باز هم جمعه دیگر گذشت...


مگــــر نشــانـــه ی عشـــق تـــــو ،

بــــیقـــراری نیـــسـت ؟!

از آرمیــــدن در انتــــظار می تــرســـم ....



تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی


گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی / پیشش اگر از ما شکایت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند / یک شب نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر / از خود حدیثی را روایت کرده باشی
پس مردمکهای نگاه ما عقیم اند / تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی . . .


باز هم جمعه دیگر گذشت...





غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکند منتظر مردن مایی آقا ؟!
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
عفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

عده ای درانتظار مهدی اند



یک نفر از حرص دنیا در تب است

 

یک نفر فکر غذای امشب است

 

یک نفر از گشنگی نان می مکد

 

یک نفر خون یتیمان می مکد

 

یک نفر همواره راهش کج کند

 

یک نفر همواره راه حج کند

 

عده ای از رفتن خود شاکی اند

 

عده ای در مردی خود باقی اند

 

عده ای فکر گناه بعدی اند

 

عده ای در انتظار مهدی اند





شیـعـه اثنـــی عشـــری


فرض کـــن حضرتــــــ مهــدی به تو مهــمان گردد


خانه اتــــ لایــق او هستــــ که مهـمان گـردد ؟؟!


لـقمـه اتــ در خـور او هستــ که نزدش ببـری !؟


پـول بـی شـبهـه و سـالـم ز هـمــه دارایی ، داری !؟


آنـقـدر کــه یکـــــ هدیـــه برایــش بـخــــری ؟؟


ظاهرت هست چنانکه تو خجالت نکشی !؟


حـاضـری گوشــی همـراه تــو را چکــ بـکنـد

با شـــرطـــی کـــه در حافـظـه دستــی نبـــری !؟؟

گر چنـیـــن هسـتـــــ تـــوان گفتـــــ تـو را


شیـعـه اثنـــی عشـــری





مهدیم من که مرا گرمیـه بازاری نیستـــــ

بـهتر از یوســـفمُ هیچ خریداری نیستــــ

همه گوینــد که در حسرتـــــ دیدار مننـــد

لیک در گفته این طایفه کرداری نیستـــــ