این گریه با گریه همیشه متفاوت است ، این گریه ،
گریه ای نیست که به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان پذیرد .
انگار نه خرابه که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله …
فقط خودش که گریه نمیکند ، با مویه های ( گریه و زاری کردن )
کودکانه اش همه را به گریه می اندازد و ضجه همه را بلند میکند .
تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه سلام الله علیها
را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه میزند و تلاش میکند که
با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود …
تو بچه را از آغوشش میگیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده ی تن کودک وحشت میکنی :” رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ،
تو را به جان بابا حرف بزن “
رقیه علیها سلام بریده بریده می گوید :
بابا خودش به من گفت که بیا !!
را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید لعنة الله میرسد
سر پدر را به خرابه بیاورند ……
رقیه سلام الله علیها خود را به روی سر می اندازد ، می نشیند ، بر میخیزد ، دور سر میچرخد ،
به سر نگاه میکند ، بر سر و صورت میکوبد ، خم میشود ، زانو میزند ، سر را در آغوش میگیرد ،
می بوید ، می بوسد ، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود می سترد ، اشک میریزد ، ضجه میزند ،
صیحه میکشد ، مویه میکند ، روی می خراشد ، … شکوه میکند ، دلداری میدهد ، اعتراض میکند ،
تسلی می طلبد ، و … خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش میکشد …
و رقیه سلام الله علیها آرام می گیرد…
منبع:حریـم مکتبــــــ