برگرد که بر بهارمان میخندند
یک عده به حال زارمان میخندند
انقدر نبودنت به طول انجامید
دارند به انتظارمان میخندند
( اللهم عجل الولیک الفرج )
منبع:آبیِ فیروزه ای
ظهر بود؛
گرم و تنسوز؛ خاکها، از شلاق شعلههای خورشید، زخمی.
ظهر بود که صدای صاعقه زمان، حادثهای را رقم میزد.
صدا، پروانهای میشد که روی هزاران شانه خسته و خاکگرفته مینشست.
برکه، خودش را تا مرز دریا شدن باور کرده بود.
برکه، روی پاهایش ایستاد و موج موج خنده بر چهره میهمانها پاشید.
برکه، ایستاده بود و بهار را در آغوش میکشید.
برکه، تمام پروانههای تنش را در آسمان آبی صحرا رها کرده بود و در خودش نمیگنجید.
غدیر دیگر برکه نبود.
«غدیر ای بادهگردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشهگیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد»
غدیر دف میزد و بر طبلهای شادی میکوبید.
ناگهان، دستهای خورشید، در دستهای وحی گره خورد.
آسمان خودش را روی پاهای خورشید انداخت.
تمام ستارههای آسمان، به شبنشینی چشمان خورشید آمدند.
دستهای وحی، بالا میرفت و دستهای خورشید را بالاتر میبرد.
هزاران باور، میدیدند و تبریک میگفتند.
«اشهد انک امیر المؤمنین الحق الذی نطق بولایتک التنزیل و اخذ لک العهد علی الأمه».
غدیر فریاد میکشید و دهانهای تعجب، خشک شده بود.
غدیر فریاد میکشید و صدای پای بهار، تا آسمان هفتم پیچیده بود.
غدیر فریاد میکشید و رسول، طنین صدایش را در برکه به نجوا نشانده بود.
«من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».
"ابراهیم قبله آرباطان"
********************
بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی
در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ، چرا بیهوده میکوشی
در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه عاری ، نمی دانم چه پنداری
در اینجــا همـــدم و همسایــــه است در رنــج و بیمــاری
تو آنجا در پی یاری
چــه پنـــداری کجــــا وی از تـــو می خواهـد چنین کــاری
چه پیغــامـــی که جــز بــا یــک زبــــان گفتـــن نمی داند
چه ســلطانی که جــز در خـــانـــه اش خفتــن نمی داند
چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند
به دنبال چه می گردی که حیرانی
خـرد گم کرده ای شاید نمی دانی
همـــای از جــــان خـــود سیری کـــه خـــامـــوشی نمی گیـــری
لبت را چون لبــــان فرخی دوزند تو را در آتش اندیشه ات سوزند
هــــــــزاران فتنـــــــه انگیـــــــزند تــــو را بـــر سر در میخانه آویزند
********************
روز عرفه، روزی است که خداوند توبه داوود و آدم (ع) را قبول فرمود. در عظمت و بزرگی روزعرفه و قبولی توبه در آن، همین روایت بس که امام صادق(ع) فرمود: من لم یغفر له فی شهر رمضان لم یغفر له الی قابل الّا ان یشهد عرفه؛ کسی که در ماه رمضان بخشیده نشود، برای او بخششی، (در مواقع دیگر سال) نخواهد بود جز اینکه در عرفه حاضر باشد.
در خبری از رسول خدا(ص) است که فرمود: در ذی الحجه شبی است که آن سیّد شبهاست و آن شب ابراهیم خلیل است و در این شب خدای تعالی توبه داوود را قبول کرد و آن شب عرفه است. هر که در این شب عملی کند از عبادت، او را مزد صد و هفتاد سال عبادت دهند و دعایش را اجابت کنند.
عرفه آمد و من باز مصفا نشدم،
حاجی معتکف یوسف زهرا نشدم،
همه گشتند سفید و دل من هست سیاه
باز هم شکرکه پیش همه رسوا نشدم !
سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین، نور دیده زهرا(س)
سپهر دانش و بینش، امام محمد باقر(ع) تسلیت باد . . .
امام محمد باقر(ع) :
سخن نیک را از هر کسی ، هر چند به آن عمل نکند ، فرا گیرید .
قبامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضاء ندارد
خدای خوبی داریم . . .
آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگین گناه ،
اگر پشیمان شویم و توبه کنیم باز هم مهربانانه ما را می بخشد . . .
و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختیارمان می گذارد . . .
آری خدای خوبی داریم ...
خدایی که مشتاقانه ما را می نگرد ،
با چنین خدای بخشنده و مهربانی ؛
ناامیدی از درگاهش معنایی ندارد . . .
گفتند از تو بنویسم، برای تو بنویسم، و شاید برای آیندگان تو. نمی دانستم از کجا باید شروع کرد! از چه باید گفت که از تو گفتن هم دشوار است و هم نهایت ندارد!
چه می توان گفت از کسی که حی است و نیست؟!
چه می توان گفت از کسی که رفته است و هست؟!
چه می توان گفت از توئی که بخاطر ما از خود گذشتی ولی ما هنوز حتی حرمت خونتان را نیز درک نکرده ایم!
چه بگویم؟! برای که بگویم؟ این روزها گوش ها همه کر است و چشم ها همه کور! نه چشم دلی مانده و نه چشم عقلی!
قانون
مان قانون سود و زیان است! برای منفعت خود حاضریم حتی خون شما را پایمال
کنیم، و حتی برای منافع خود از نام شما سوء استفاده می کنیم! برای حفظ
منافع خود حرف هایتان را گزینش کرده و به جان ها تزریق می کنیم!
حتی
دیگر نزدیکان تان نیز شما را باور ندارند! نه حرفتان را، نه راهتان را مگر
نه اینکه راهتان راه ولایت بود و حرفتان دفاع از ولایت؟! پس چه شد آن همه
ادعا؟! ادعای پیروی و سیران در راهتان را داریم اما ...
چه بگویم؟! از که بگویم؟! از چه بگویم؟! برای که بگویم؟!
دیگر
حتی از بردن نام مقدستان هم شرم داریم! آنقدر در باطل پیش رفته ایم که راه
شما را گم کرده ایم! حتی واژه هایمان نیز رنگ و بوی ریا دارد و باطل تنها
یک چیز می گویم، نه از خودم که کلام من دون تر از مقام شماست، از کلام مردی
می گویم که مرد بود، چون شما، پوینده ی راه بود، و چه خوش به شما پیوست
که:ای شهید
ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای ، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان این عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش ...