از خاطره اش در مورد سفر به فلان کشور می گفت

((ساعت 3 شب بیرون بودم زن رفتگر را می دیدی که در اون دل شب تک وتنها کار می کرد و کسی باهاش کار نداشت))
شاید منظورش این بود اگر او در ایران بود امنیتش به خطر می افتاد
برای این منظورش پاسخ مناسبی داشتماما آنچه فکر منو به خود مشغول کرد این سوال بود

در پناه خانواده بودن و تربیت فرزند را اسارت نامیدیم و نام کارگری و چشمداشت به حقوق بیرون منزل را ؛ آزادگی نامیدیم
آنچه در این فرهنگ آزادگی برای زنان تعریف شد (و نه آنچه توسط خالق هستی برای زنان تعریف می شد)
نوزادان و خردسالانی را می بینی که خواب آلود صبح زود ؛ به آسایشگاه کودکمندان سپرده می شوند تا کمبود بالین مادر را احساس نکنن
در این فرهنگ آزادگیدر سردی زمستان خورشید بالا نیامده ؛ زنانی را در کنار خیابانها و زیر پلها بخود پیچیده می بینی که منتظر اتوبوس شرکتشان ایستاده اند و یا پا به پای مردان برای سوار شدن به مترو یا اتوبوس می دونددر این فرهنگ آزادگیزنان کرکره خشکیده مغازه ها را بالا می کشند به امید نانی یا نواییدر فرهنگ آزادگیزن می تواند راننده تریلی شود ؛ در معادن کار کند ؛ به سربازی برود و مثل کارگران در محلهای بخصوص ؛ منتظر پیمانکاران جنسی خود باشددر فرهنگ آزادگی
دیگر از اون لطافتهای زنانه در خانواده خبری نیست که دل هر مردی را آب کند و او را به انگیزش و کار وادار کند و ناموس حرف اول را بزنددر فرهنگ آزادگیمی توانی دردهایی که در چین و چروکهای صورت زنانه شان نوشته شده بخوانی
دستها و خستگی های مردانه اش را ببینیدر این فرهنگبه او یاد داده اند آزادگی یعنی به تنهایی می تواند گلیمش را از آب بیرون بکشد
آزادگی یعنی نه توسری نه روسری
به او گفتند هچون مردان می تواند مشت بکوبد ؛ فحشهای آبدار بگوید؛ برای التیام اعصابش سیگار بکشد و با قرص بخوابد

دیگر در اینجا ؛ جمله خانومها مقدمند معنی ندارد
در این فرهنگدیگر تشخیص اینکه کسی که از روبرو می آید زن است یا مرد برای تو دشوار خواهد بود
در این فرهنگفست فودها و غذاهای آماده ؛ جای قرمه سبزی های تو را خواهند گرفت
منبع:دختران ماه پیشونی