♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

شب سوم محرم الحرام

اما امشب … انگار ماجرا فرق میکند
شب سوم


این گریه با گریه همیشه متفاوت است ، این گریه ، 


گریه ای نیست که به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان پذیرد .


انگار نه خرابه که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله … 


فقط خودش که گریه نمیکند ، با مویه های ( گریه و زاری کردن )


 کودکانه اش همه را به گریه می اندازد و ضجه همه را بلند میکند .


تو هنوز بر سر سجاده ای ، که از سر بریده حسین علیه السلام می شنوی که : خواهرم دخترم را آرام کن !!

تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه سلام الله علیها

 را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه میزند و تلاش میکند که

 با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود 

تو بچه را از آغوشش میگیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده ی تن کودک وحشت میکنی :


” رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ،


 تو را به جان بابا حرف بزن “


رقیه علیها سلام بریده بریده می گوید :


بابا،، سر بابا را دیدم که در طشت بود و یزید لعنة الله بر لب و دندان او چوب میزد !! 


بابا خودش به من گفت که بیا !!


گریه او ، بی تابی او و ضجه های او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد علیه السلام 


را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید لعنة الله میرسد


یزید که می شنود دختر سه ساله حسین علیه السلام به دنبال پدر است ، دستور میدهد 


سر پدر را به خرابه بیاورند ……


ورود سر بریده امام به خرابه انگار تازه اول مصیبت است !!


رقیه سلام الله علیها خود را به روی سر می اندازد ، می نشیند ، بر میخیزد ، دور سر میچرخد ، 


به سر نگاه میکند ، بر سر و صورت میکوبد ، خم میشود ، زانو میزند ، سر را در آغوش میگیرد ، 


می بوید ، می بوسد ، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود می سترد ، اشک میریزد ، ضجه میزند ،


 صیحه میکشد ، مویه میکند ، روی می خراشد ، … شکوه میکند ، دلداری میدهد ، اعتراض میکند ، 


تسلی می طلبد ، و … خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش میکشد …


 و رقیه سلام الله علیها آرام می گیرد…

 

منبع:حریـم مکتبــــــ


شب دوم محرم الحرام

moslem copy



وقتش رسیده کوفیان را خبر کنید 


دارد صدای قافله از دور می رسد 


بنی هاشم !


زینب علیها سلام را با احترام پیاده اش کنید که اینجا کربلاست …


جایی که به انتظار سرنیزه ها پایان میدهد و سرخی خاکش غم را به آسمان ها می برد


 تا غروبش غم انگیز ترین غروب تاریخ باشد …


آنگاه که دنیا زینت مردمان شود هیچ بعید نیست که زره و شمشیر به بیعت با امام خویش رود ،


 آری حقیقت است احوال کوفیان در قبال امام …


خون امام در عوض چند کیسه زر ؟!!!!


اصحاب عاشورایی بشتابید که رسول خاتم انتظارتان را میکشد ؛


ای آنانکه شهادت را أحلی من العسل یافته اید بشتابید تا احیای دین با خون شما رونق بگیرد 


خیمه ها به پاشد ، خیمه عباس ، بیدار ترین مرد این شبها هم همینطور ؛ که خیمه ی او 


آرامشی ست بر دل رباب …


آرامشی ست بر کودکان حرم …


                    

ازاین به بعد ماه حرم آفتاب باش                عباس جان مراقب این با حجاب باش        

این دختران من که بیابان ندیده اند              در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه طفلان جدا نشو       جان رباب از دم گهواره پا نشو

توهستی و اهالی این خیمه راحتند           در زیر سایه ات همه در استراحتند





شب اول محرم الحرام


شب اول محرم الحرام

یک پیره زن فقط به سفیرت پناه داد  

ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان ؟

اینجا سر برادر تو شرط بسته اند

غوغا شده میان کماندارهایشان ….

 

مسلم تو را فریاد میزند …

دارالاماره آخرین مقصد سفیرتوست و آخرین بی

 حرمتیِ حرمت شکنان در حق من …

مسلم ، تنها پریشانِ شهر ، نفسش برید از بی وفایی این کوفیان …

پریشانیم !

نه از برای خودم و نه از ترس جانم ، بلکه در غم گرد و غباری ست

 که کوفه برایت به راه انداخته ….

غمِ وحدتِ این کوفیان ، برای کشتنت ؛ کشت مرا و مچاله کرد قلبم را…

هراسانم ، از رونق گرفتن بازار شمشیرها ، رقابت کماندارها و اینانی که بر دامانشان

 پراست از سنگ ریزه ها …

سر نیزه های کوفه تشنه ی پیکر توست ، عطشِ غارتِ اینان ،

 آنقدری هست که پیرهنت رابر تنشان اندازه کنند !!!

آنقدری هست که برای غارت خلخال و روسری ، 

خرجین ها بخرند و برای اسارت اهل حرمت ، ریسمان ها ببافند …

افسوس که کیسه های زر ، ریخت زهرش را …

افسوس …