♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

ای داغدار اصلی این روضه ها بیا


ای داغدار اصلی این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا
تنها امید خلق جهان یابن فاطمه
ای منتهای آرزوی اولیاء بیا
بالا گرفته ایم برایت دو دست را
ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا
فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای
دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا
از هیچکس به جز تو نداریم انتظار
بر دستهای توست فقط چشم ما بیا
هفته به هفته می گذرد با خیال تو
پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا
بیش از هزار سال تو خون گریه کرده ای
ای خون جگر ز قامت زینب بیا
عرض ارادت کم ما را قبول کن

امسال هم محرم ما را قبول کن




شب دهم محرم الحرام


آن روز …

روزی که شاه شهیدان ز زین فتاد

آری که پایه های سماء بر زمین فتاد

روزی که زاده زهرا بخون نشست

از خاتم رسول مکرم نگین فتاد

روزی که آفتاب تیره و تار و خراب شد

آندم که روی خاک امام مبین فتاد

روزی که گفت عقیله به خالقش

یا رب قبول بهرِ تولای  دین فتاد

روزی که ناله زهرا بلند شد

آنسان که صیحه روح الامین فتاد

یارب چه لحظه ی سختی به عمه رفت

روزی که شاه شهیدان ز زین فتاد



شاعر : حاج سعید عسگری


 

منبع:حریـم مکتبــــــ



شب نهم محرم الحرام

1353652348231119_large


سلام ، ای سقای تشنه لب !

ای پسر ام ‏البنین!
سلام ، ای عموی آب ها !

و ای اسوه برادری و ایثار و وفا !
سلام ، ای پشت و پناه حسین !

ای حامی و هم رکاب ولایت !

ای بهترین اسوه ی پیروی از امامت  !
ای که تنها بهانه آمدنت این بود که عشق ، در روز مبادا تنها نماند .

 ای که بودنت ، رنج ‌های اباعبدالله را کم می‌کرد و رشته‌های 

غم پیشانی ابا عبدالله به لبخند تو گسسته می شدند !

عباس جان !

از تو که مى‏ نویسم ، تمام کلمات خیس ‏اند و

 در سکوت یاد تو ، چیزى جز دریا نمی ‏گذرد .

اى ایستاده‏ ترین دریا ! مشک خالى‏ ات ، اشتیاق تمام آب‏هاى

 جهان را برانگیخته است تا قطره ‏قطره تو را فریاد کنند .

امروز ، کتاب عاشورا را که ورق مى‏زنى ، با مقدمه عباس آبرو مى‏ گیرد

 تا بلندترین شعر خون ، به نام تو سروده شود و

 به امضاى حسین علیه‏ا سلام برسد .

بوسه مى‏ زنم بر دستانى که از مسیر فرات برگشت 

تا نمایش وفا را در قلب هر مسلمان ، به تعزیه بنشیند ؛ 

از آن روز ، تمام رودها سراسیمه پى تو مى‏ گردند .

اما این بار میخواهم از زبان خودت بنویسم ، 

بنویسم از لحظه ای که مشک بر دوش میرفتی تا ندای العطش طفلان حرم را اجابت کنی :

“” … دعا کنید تا برمى ‏گردم ، غنچه سرخ دهان شش ماهه 

، در هجوم بادهاى داغ و سوزان پرپر نشود

 و ماهى خنده بر لب‏هاى خشک سه ساله ، از بى‏آبى نمیرد .

سایه ‏بان خسته خیمه اگر کمى طاقت بیاورد و نشکند ،

 براى دخترکان آفتاب نشین ، ترانه ‏باران مى‏ آورم 

و بوسه‏ هاى داغ عقیله قبیله بر تن تب‏دار سجاد علیه‏السلام را به خنکاى نسیم مى‏سپارم .

دعا کنید تا برمى‏ گردم ، مشک‏ هاى خالى به غارت نرود و تازیانه‏ ها ،

 لب‏هاى تشنه را به جاى آب ، به خون میهمان نکنند .

 و آب مشک من به خاموشى سینه ‏هاى سوخته برسد ، نه به دامن‏هاى آتش گرفته .

لالایى مرغان دریایى را در گوش گهواره ناآرام بخوانید تا گلوى عطشناک ،

 با تیر سه شعبه سیراب نشود !

دعاکنید تا برمى‏ گردم ، حسین علیه‏السلام تشنه لب پا به گودال قتلگاهش نگذاشته باشد

 و کاسه آب من ، زودتر از خنجر قاتل به گلوى او برسد !

اما اگر برنگشتم ، چشم‏هایم را به خاک علقمه بسپارید ؛ 

چشمه‏اى جوانه خواهد زد ؛ از اشک‏هایى که در چند قدمى فرات، بر خاک حسرت ریخت!



منبع:حریـم مکتبــــــ


شب پنجم محرم الحرام


شب آخرین حامی!

شب عمو! شب برادرزاده!

شب عبدالله..

امشب باید از گودال گفت تا به روضه رسید!

امشب باید سری به کوی یتیمی بزنیم!  سری به گودال… سری به قتلگاه…سری به خیمه… 

سری به تل… سری به آغوش عمو..

آه عجب شب جانسوزی چه کنم با این همه غم!

لال میشوم و از قتلگاهت چیزی نمیگویم…

” دست عمه را رها کرد و سوی عشق پرواز کرد!

نه به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم”


از درد تو تمام تنم تیر می کشد

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

طاقت ندارم این همه تنها ببینمت

وقتی که چله چله کمان تیر می کشد

این بغض جانستان که تو بی کس ترین شدی

پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه ی قرآن آسمان

کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

برخیز ای امام نماز فرشته ها

لشگر برای قتل تو تکبیر می کشد

عمو حسین!

مرا ببخش در آتش فراق شعله ور شدم

مرا ببخش میان قتلگاه دردسر شدم

مرا ببخش به خاطر صدای کودکانه ام

میان نعره ها چه بی اثر شدم

ببخش اگر فقط به قد یک نفس برای تو سپر شدم!

ولی تو حق بده به من میان خیمه گاه خون جگر شدم

چگونه زنده باشم و ببینم از دو چشم خود دوباره بی پدر شدم




شب چهارم محرم الحرام


shabe 4 moharram

ببین در چشمشان اشک محن را         بـبـین بر پـیکر آن ها کفن را،

بـرای جــان فشانی در منـایـت          بده رخصت دو اسماعیل من را

 

این بار نوبت عشق بازی زینب(سلام الله علیها) شد…


دو دسته گلش را سپید پوش کرد…


سپید پوش کرد تا با سرخی خونشان سپید رویش کنند…


دسته گل هایش را به میدان میفرستد تا نبینند…


تا نبینند بی کس شدن مادر را، کوفه را، شام را، بازار یهودی ها را…


تا نبینند آنچه حسن(علیه السلام) سال ها پیش دیده…


«عونم، محمدم! مبادا صدایم کنید… نمیتوانم شرمندگی برادر را ببینم…»



دید پرپر شدند، اما باز،

جز تب بندگی عشق نداشت،

پای از خیمه ها برون ننهاد،

تاب شرمندگی عشق نداشت…


 

آری، رسم این خانواده این چنین است:


زینب شرمنده حسین، حسین شرمنده زینب، عباس شرمنده…


 

برای آنـــکه نـبـیـنم شــرم مـادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید

 


منبع:حریـم مکتبــــــ


شب سوم محرم الحرام

اما امشب … انگار ماجرا فرق میکند
شب سوم


این گریه با گریه همیشه متفاوت است ، این گریه ، 


گریه ای نیست که به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان پذیرد .


انگار نه خرابه که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله … 


فقط خودش که گریه نمیکند ، با مویه های ( گریه و زاری کردن )


 کودکانه اش همه را به گریه می اندازد و ضجه همه را بلند میکند .


تو هنوز بر سر سجاده ای ، که از سر بریده حسین علیه السلام می شنوی که : خواهرم دخترم را آرام کن !!

تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه سلام الله علیها

 را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه میزند و تلاش میکند که

 با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود 

تو بچه را از آغوشش میگیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده ی تن کودک وحشت میکنی :


” رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ،


 تو را به جان بابا حرف بزن “


رقیه علیها سلام بریده بریده می گوید :


بابا،، سر بابا را دیدم که در طشت بود و یزید لعنة الله بر لب و دندان او چوب میزد !! 


بابا خودش به من گفت که بیا !!


گریه او ، بی تابی او و ضجه های او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد علیه السلام 


را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید لعنة الله میرسد


یزید که می شنود دختر سه ساله حسین علیه السلام به دنبال پدر است ، دستور میدهد 


سر پدر را به خرابه بیاورند ……


ورود سر بریده امام به خرابه انگار تازه اول مصیبت است !!


رقیه سلام الله علیها خود را به روی سر می اندازد ، می نشیند ، بر میخیزد ، دور سر میچرخد ، 


به سر نگاه میکند ، بر سر و صورت میکوبد ، خم میشود ، زانو میزند ، سر را در آغوش میگیرد ، 


می بوید ، می بوسد ، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود می سترد ، اشک میریزد ، ضجه میزند ،


 صیحه میکشد ، مویه میکند ، روی می خراشد ، … شکوه میکند ، دلداری میدهد ، اعتراض میکند ، 


تسلی می طلبد ، و … خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش میکشد …


 و رقیه سلام الله علیها آرام می گیرد…

 

منبع:حریـم مکتبــــــ


شب دوم محرم الحرام

moslem copy



وقتش رسیده کوفیان را خبر کنید 


دارد صدای قافله از دور می رسد 


بنی هاشم !


زینب علیها سلام را با احترام پیاده اش کنید که اینجا کربلاست …


جایی که به انتظار سرنیزه ها پایان میدهد و سرخی خاکش غم را به آسمان ها می برد


 تا غروبش غم انگیز ترین غروب تاریخ باشد …


آنگاه که دنیا زینت مردمان شود هیچ بعید نیست که زره و شمشیر به بیعت با امام خویش رود ،


 آری حقیقت است احوال کوفیان در قبال امام …


خون امام در عوض چند کیسه زر ؟!!!!


اصحاب عاشورایی بشتابید که رسول خاتم انتظارتان را میکشد ؛


ای آنانکه شهادت را أحلی من العسل یافته اید بشتابید تا احیای دین با خون شما رونق بگیرد 


خیمه ها به پاشد ، خیمه عباس ، بیدار ترین مرد این شبها هم همینطور ؛ که خیمه ی او 


آرامشی ست بر دل رباب …


آرامشی ست بر کودکان حرم …


                    

ازاین به بعد ماه حرم آفتاب باش                عباس جان مراقب این با حجاب باش        

این دختران من که بیابان ندیده اند              در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه طفلان جدا نشو       جان رباب از دم گهواره پا نشو

توهستی و اهالی این خیمه راحتند           در زیر سایه ات همه در استراحتند





تبریک..

http://www.maddahi.com/wp-content/uploads/2013/03/382475520091672170219462231978612110940.jpg


روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب (س)، حسین (ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: ((خداوند به من خواهرى عطا کرده است )). پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت . حسین (ع) پرسید: ((براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟))

پیامبر(ص) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود.))

تا اینکه روزى جبرئیل نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا (ص) از علت گریه او پرسید، جبرئیل عرض ‍ کرد: ((این دختر (زینب ) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن (ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد.))

پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب (س) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا (س) از علت آن پرسید. پیامبر (ص) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب (س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بیان کرد.

حضرت زهرا (س) پرسید: ((اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب (س) گریه کند کیست ؟ پیامبر اکرم (ص) فرمود: ((پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (ع) گریه مى کند))