♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

اعظم الله اجورنا و اجورکم فی مصیبة مولانا الحسین (ع)


طولانیه..اما از دستش ندید
حتما بخونید..حتما

13786812054315140672.jpg

57527354068305541365.gif

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام، بی نهایت خسته و افسرده ام

تا میان گور رفتم دل گرفت،قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

روی من خروارها از خاک بود... وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود... غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

 

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت. سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

خسته بودم هیچکس یارم نشد، زان میان یک تن خریدارم نشد

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی...ترس بود و وحشت و دلواپسی

ناله می کردم ولیکن بی جواب، تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

 

آمدند از راه نزدم دو ملک، تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود، لرزه بر اندام من افتاده بود!

هر چه کردم سعی تا گویم جواب... سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

 

از سکوتم آن دو گشته خشمگین، رفت بالا گرزهای آتشین

قبر من پر گشته بود از نار و دود، بار دیگر با غضب پرسش نمود:

ای گنه کار سیه دل، بسته پر... نام اربابان خود یک یک ببر

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود... گوش گویا نامشان نشنیده بود

 

نامهای خوبشان از یاد رفت! وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد...بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو، کارهای نیک و زشتت را بگو

هر چه می کردم به اعمالم نگاه، کوله بارم بود مملو از گناه

 

کارهای زشت من بسیار بود... بر زبان آوردنش دشوار بود

چاره ای جز لب فرو بستن نبود، گرز آتش بر سرم آمد فرود

عمق جانم از حرارت آب شد...روحم از فرط الم بی تاب شد

چون ملائک نا امید از من شدند، حرف آخر را چنین با من زدند:

 

عمر خود را ای جوان کردی تباه... نامه اعمال تو باشد سیاه

ما که ماموران حق داوریم! پس تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود... دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هرکجا و دل فکار؛ می کشیدندم به خِفّت سوی نار

 

ناگهان الطاف حق آغاز شد، از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان، دیگران چون نجم و او چون کهکشان

صورتش خورشید بود و غرق نور...جام چشمانش پر از خمر طهور

لب که نه، سرچشمه ی آب حیات، بین دستش کائنات و ممکنات

 

چشمهایش زندگانی می سرود... درد را از قلب انسان می زدود

بر سر خود شال سبزی بسته بود، بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

کِی به زیبائی او گل می رسید؟ پیش او یوسف خجالت می کشید

دو ملک سر را به زیر انداختند... بال خود را فرش راهش ساختند

 

غرق حیرت داشتند این زمزمه، آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده... گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد، مهربانانه به رویم خنده کرد

گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)... من کجا و دیدن روی حسین (ع) ؟

 

گفت آزادش کنید این بنده را،خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده...کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است،گریه کرده بعد شیرش داده است
اینکه می بینید در شور است و شین...ذکر لا لا ئیش بوده یا حسین


سینه چاک آل زهرا بوده است، چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوزعشقم آب کرد، عکس من را بر دل خود قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است، خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید ...پا برهنه در عزایم می دوید


اقتدا بر خواهرم زینب نمود، گاه می شد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است... خویش را نذررقیه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده، او غذای روضه ام را هم زده
اینکه در پیش شما گردیده بد ،جسم و جانش بوی روضه می دهد


حرمت من را به دنیا پاس داشت ،ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن...روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم، با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است... او بسوزد صاحبش شرمنده است


در مرامم نیست او تنها شود ، باعث خوشحالی عدا شود
در قیامت عطر و بویش می دهم؛ پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سر نوشت...میشود همسایه ی من در بهشت

 محرم_muharram

آری آری هر که پا بست من است !

نامه ی اعمال او دست من است

نمــــــــــاز



▬▬▬▬▬▐نمــــــــاز▌▬▬▬▬▬▬

۞فی جَنّاتٍ یَتَساءَلون
عَنِ المُجرِمینَ
ما سَلَکَکُم فی سَقَرَ
قالوا لم نَکُ مِنَ المُصَلّین

ترجمه:(اهل بهشت) سوال میکنند از مجرمان چه چیز شمارا به دوزخ فرستاد؟
میگویند ما از نماز گزاران نبودیم...

((سوره ی مدثر،آیات 40-43))

در پی دلیـلی اســت که ببخشـد ما را



خالق من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛



و "دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید؛



و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...



"دکتر علی شریعتی"