خراب کرده ام آقا خودتــــــــ درستش کن
امید آخــــر دنیا خودتـــــــــ درستش کن
نمانده پشتـــ سر مـن پلی که برگردم
خراب کرده ام آقا خودتـــــــ درستش کن
ببین چگونه به هم خورده کــار من ماندم
به حق حضرتــــــ زهــــــرا خودتــــــ درستش کن
گرفت دست مــرا هرکسی ، زمینم زد
شکست بال و پــرم را خودتــــــــــ درستش کن
.
.
سفال توبـه خـــــود را شکسته ام از بــــــس
تر کـــــ ترکـــــــ شده اما خودتـــــــ درستش کن
اگرچه پیش تـــــو در خلوتــــــ آبرویم رفت
برای محشـر کبری خودتـــــــــ درستش کن
ثمـر نداده درخت الهی العفـوم
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن
شکسته بال و پــــر مـن ولی دلــم تنگــــــــ است
سفــــر به کرببلا را خودتـــــــــ درستش کن
قیصر امین پور
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند . . .
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
ای کـه رُخ پــوشـیــده ای از مــا ظــهــورت دیــرشــد...
ازغــم هـجـرتـوهــردلــداده ای دلـگـیـرشـد...پـرده ازرخ بـازکـن مــا را قــریـن نــاز کــن