♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

داستان خداشناسی




« مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت . کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .
مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکشخدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .
به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)


مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست »


 

چه ها آمد ، چه ها رفت..!؟

دروغ آمد: .... اعتبار رفت

شعار آمد: .... عمل رفت

شراب آمد: .... شخصیت رفت

تلویزیون آمد: .... خواب رفت

زنا آمد: .... ازدواج رفت

سود آمد: .... برکت رفت

مد آمد: .... آبرو رفت

پرخوری آمد: ... سلامتی رفت

رشوه آمد: .... حق رفت

دیر خوابی آمد: .. نماز صبح رفت...

اسراف آمد: .... قناعت رفت

نژاد پرستی آمد: .. برادری رفت

ماهواره آمد: .. حجاب رفت

فارسی وان آمد: .. حیا رفت

گاوصندوق آمد: .. زکات رفت

تالار آمد: .... غیرت رفت

تلفن آمد: ... صله رحم رفت

اندیشه کنیم!!

چه ها آمد ، چه ها رفت..!؟