♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

♥ بـﮧ رنگـــ خدا ♥

دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .

شب نهم محرم الحرام

1353652348231119_large


سلام ، ای سقای تشنه لب !

ای پسر ام ‏البنین!
سلام ، ای عموی آب ها !

و ای اسوه برادری و ایثار و وفا !
سلام ، ای پشت و پناه حسین !

ای حامی و هم رکاب ولایت !

ای بهترین اسوه ی پیروی از امامت  !
ای که تنها بهانه آمدنت این بود که عشق ، در روز مبادا تنها نماند .

 ای که بودنت ، رنج ‌های اباعبدالله را کم می‌کرد و رشته‌های 

غم پیشانی ابا عبدالله به لبخند تو گسسته می شدند !

عباس جان !

از تو که مى‏ نویسم ، تمام کلمات خیس ‏اند و

 در سکوت یاد تو ، چیزى جز دریا نمی ‏گذرد .

اى ایستاده‏ ترین دریا ! مشک خالى‏ ات ، اشتیاق تمام آب‏هاى

 جهان را برانگیخته است تا قطره ‏قطره تو را فریاد کنند .

امروز ، کتاب عاشورا را که ورق مى‏زنى ، با مقدمه عباس آبرو مى‏ گیرد

 تا بلندترین شعر خون ، به نام تو سروده شود و

 به امضاى حسین علیه‏ا سلام برسد .

بوسه مى‏ زنم بر دستانى که از مسیر فرات برگشت 

تا نمایش وفا را در قلب هر مسلمان ، به تعزیه بنشیند ؛ 

از آن روز ، تمام رودها سراسیمه پى تو مى‏ گردند .

اما این بار میخواهم از زبان خودت بنویسم ، 

بنویسم از لحظه ای که مشک بر دوش میرفتی تا ندای العطش طفلان حرم را اجابت کنی :

“” … دعا کنید تا برمى ‏گردم ، غنچه سرخ دهان شش ماهه 

، در هجوم بادهاى داغ و سوزان پرپر نشود

 و ماهى خنده بر لب‏هاى خشک سه ساله ، از بى‏آبى نمیرد .

سایه ‏بان خسته خیمه اگر کمى طاقت بیاورد و نشکند ،

 براى دخترکان آفتاب نشین ، ترانه ‏باران مى‏ آورم 

و بوسه‏ هاى داغ عقیله قبیله بر تن تب‏دار سجاد علیه‏السلام را به خنکاى نسیم مى‏سپارم .

دعا کنید تا برمى‏ گردم ، مشک‏ هاى خالى به غارت نرود و تازیانه‏ ها ،

 لب‏هاى تشنه را به جاى آب ، به خون میهمان نکنند .

 و آب مشک من به خاموشى سینه ‏هاى سوخته برسد ، نه به دامن‏هاى آتش گرفته .

لالایى مرغان دریایى را در گوش گهواره ناآرام بخوانید تا گلوى عطشناک ،

 با تیر سه شعبه سیراب نشود !

دعاکنید تا برمى‏ گردم ، حسین علیه‏السلام تشنه لب پا به گودال قتلگاهش نگذاشته باشد

 و کاسه آب من ، زودتر از خنجر قاتل به گلوى او برسد !

اما اگر برنگشتم ، چشم‏هایم را به خاک علقمه بسپارید ؛ 

چشمه‏اى جوانه خواهد زد ؛ از اشک‏هایى که در چند قدمى فرات، بر خاک حسرت ریخت!



منبع:حریـم مکتبــــــ


شب پنجم محرم الحرام


شب آخرین حامی!

شب عمو! شب برادرزاده!

شب عبدالله..

امشب باید از گودال گفت تا به روضه رسید!

امشب باید سری به کوی یتیمی بزنیم!  سری به گودال… سری به قتلگاه…سری به خیمه… 

سری به تل… سری به آغوش عمو..

آه عجب شب جانسوزی چه کنم با این همه غم!

لال میشوم و از قتلگاهت چیزی نمیگویم…

” دست عمه را رها کرد و سوی عشق پرواز کرد!

نه به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم”


از درد تو تمام تنم تیر می کشد

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

طاقت ندارم این همه تنها ببینمت

وقتی که چله چله کمان تیر می کشد

این بغض جانستان که تو بی کس ترین شدی

پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه ی قرآن آسمان

کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

برخیز ای امام نماز فرشته ها

لشگر برای قتل تو تکبیر می کشد

عمو حسین!

مرا ببخش در آتش فراق شعله ور شدم

مرا ببخش میان قتلگاه دردسر شدم

مرا ببخش به خاطر صدای کودکانه ام

میان نعره ها چه بی اثر شدم

ببخش اگر فقط به قد یک نفس برای تو سپر شدم!

ولی تو حق بده به من میان خیمه گاه خون جگر شدم

چگونه زنده باشم و ببینم از دو چشم خود دوباره بی پدر شدم




شب چهارم محرم الحرام


shabe 4 moharram

ببین در چشمشان اشک محن را         بـبـین بر پـیکر آن ها کفن را،

بـرای جــان فشانی در منـایـت          بده رخصت دو اسماعیل من را

 

این بار نوبت عشق بازی زینب(سلام الله علیها) شد…


دو دسته گلش را سپید پوش کرد…


سپید پوش کرد تا با سرخی خونشان سپید رویش کنند…


دسته گل هایش را به میدان میفرستد تا نبینند…


تا نبینند بی کس شدن مادر را، کوفه را، شام را، بازار یهودی ها را…


تا نبینند آنچه حسن(علیه السلام) سال ها پیش دیده…


«عونم، محمدم! مبادا صدایم کنید… نمیتوانم شرمندگی برادر را ببینم…»



دید پرپر شدند، اما باز،

جز تب بندگی عشق نداشت،

پای از خیمه ها برون ننهاد،

تاب شرمندگی عشق نداشت…


 

آری، رسم این خانواده این چنین است:


زینب شرمنده حسین، حسین شرمنده زینب، عباس شرمنده…


 

برای آنـــکه نـبـیـنم شــرم مـادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید

 


منبع:حریـم مکتبــــــ


شب دوم محرم الحرام

moslem copy



وقتش رسیده کوفیان را خبر کنید 


دارد صدای قافله از دور می رسد 


بنی هاشم !


زینب علیها سلام را با احترام پیاده اش کنید که اینجا کربلاست …


جایی که به انتظار سرنیزه ها پایان میدهد و سرخی خاکش غم را به آسمان ها می برد


 تا غروبش غم انگیز ترین غروب تاریخ باشد …


آنگاه که دنیا زینت مردمان شود هیچ بعید نیست که زره و شمشیر به بیعت با امام خویش رود ،


 آری حقیقت است احوال کوفیان در قبال امام …


خون امام در عوض چند کیسه زر ؟!!!!


اصحاب عاشورایی بشتابید که رسول خاتم انتظارتان را میکشد ؛


ای آنانکه شهادت را أحلی من العسل یافته اید بشتابید تا احیای دین با خون شما رونق بگیرد 


خیمه ها به پاشد ، خیمه عباس ، بیدار ترین مرد این شبها هم همینطور ؛ که خیمه ی او 


آرامشی ست بر دل رباب …


آرامشی ست بر کودکان حرم …


                    

ازاین به بعد ماه حرم آفتاب باش                عباس جان مراقب این با حجاب باش        

این دختران من که بیابان ندیده اند              در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه طفلان جدا نشو       جان رباب از دم گهواره پا نشو

توهستی و اهالی این خیمه راحتند           در زیر سایه ات همه در استراحتند





شب اول محرم الحرام


شب اول محرم الحرام

یک پیره زن فقط به سفیرت پناه داد  

ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان ؟

اینجا سر برادر تو شرط بسته اند

غوغا شده میان کماندارهایشان ….

 

مسلم تو را فریاد میزند …

دارالاماره آخرین مقصد سفیرتوست و آخرین بی

 حرمتیِ حرمت شکنان در حق من …

مسلم ، تنها پریشانِ شهر ، نفسش برید از بی وفایی این کوفیان …

پریشانیم !

نه از برای خودم و نه از ترس جانم ، بلکه در غم گرد و غباری ست

 که کوفه برایت به راه انداخته ….

غمِ وحدتِ این کوفیان ، برای کشتنت ؛ کشت مرا و مچاله کرد قلبم را…

هراسانم ، از رونق گرفتن بازار شمشیرها ، رقابت کماندارها و اینانی که بر دامانشان

 پراست از سنگ ریزه ها …

سر نیزه های کوفه تشنه ی پیکر توست ، عطشِ غارتِ اینان ،

 آنقدری هست که پیرهنت رابر تنشان اندازه کنند !!!

آنقدری هست که برای غارت خلخال و روسری ، 

خرجین ها بخرند و برای اسارت اهل حرمت ، ریسمان ها ببافند …

افسوس که کیسه های زر ، ریخت زهرش را …

افسوس …