شاید دعا کنی کاش حضرت آقا بود موهای نازت را دوباره نوازش میکرد
همه ی ما دیدیم بعد غم بابا تو در آغوش آقا ناز کردی آقا هم چه زیبا نازت را خریده بودو تو حس کردی دوباره دست های بابا را…
تصور چشم های معصومانه ات دلم را پاره پاره می کند و من امروز به تو و بچه هایی مثل تو فکر میکنم
بخواب شاید بابا به خوابت بیاید و باز هم بغلت کند و نازت را خریدار باشد .
بخواب آرمیتای نازم شاید بابا در خواب موهایت را نوازش کند تا مثل قدیم ها تو را در آسمانی که برایت انتها نداشت چرخ دهد و موهایت میان ابرهای خوشحالی محو شوند .
بخواب شاید بابا بیاید و تو بتوانی یک بار دیگر دست هایت را به دور گردنش بیندازی و سرت را به روی شانه هایش تکیه دهی و بخوابی…
نمیدانم نازهایت را چه می کنی در کجا پنهان می کنی …
امروز به عکس های بابا نگاه نکن آرمیتای نازم.
کاش امروز هیچ کدام از عکس های بابا در اتاقت نباشد
کاش امروز به روزهای قبل فکر نکنی …
کاش امروز به چشم ها و دست های بابا نگاه نکنی
می ترسم تو هم مثل رقیه …
میترسم میدانم ملائک هم طاقت ندارند
میدانم که آسمان پیرهن می درد اگر تو از قاب عکس بابا نوازش بخواهی
و مادرت چه کند وقتی میداند نگاه های تو پایان خوشی ندارد وقتی بابا دیگر نمیتواند تو را ناز دهد.
آرام بخواب شاید بابا بیاید..